Part16
Part16
The last part
.
اون لحضه تمام حاطرات گذشتم تا همین لحظم مرور شد امگار چیزایی که گم کردم یادم اومده بود.
(بچه ها حفظه ا.ت برگشت)
صدای تیر و تفنگ تو کل فضا پیچیده بود.
فهمیدم که کوک برای نجاتم اومده بود.
در باز شد کوک رو دیدم سربع پریدم بقلش
ا.ت: کوکیم دلم برات تنگ شده بود.
کوک: من خیلی بیشتر.
ا.ت: همه چی درست شد کوک.
کوک: یعنی چی همه چی درست شده؟
ا.ت: همه چیز یادم اومده.
کوک: یعنی الان حافظه ت برگشته؟
ا.ت: آره همه چی مث قبل شد.
کوک: با ورم نمیشه ممنونتم ا.ت
ا.ت: از من تشکر نکن از هوارانگ تشکر کن
کوک: چرا اون؟
ا.ت: اون سرم رو به دیوار کوبید و همه چی یادم اومد.
نویسنده:( آره جون عمت همش رو مدیون منی ، باید تو همون تصادف میکشتمت)
کوک: ولی خیلی دیره اون مرده
ا.ت: تو کشتیش؟
کوک: نه جیمین کشتش.
حالا بیا بریم
ویو نویسنده
ا.ت رو بغل کرد و رفتن خونه و باهم یه زندگی خوب رو آغاز کردن.🧚
۱ماه بعد ازدواج کردن👰🤵
۱ سال بعد هم بچه دار شدن🤱
.
ممنونم از همراهیتون امید وارم فیک رو دوست داشته باشین.❤️🥹🥹❤️
تا فیک بعدی خدافظ😂
The last part
.
اون لحضه تمام حاطرات گذشتم تا همین لحظم مرور شد امگار چیزایی که گم کردم یادم اومده بود.
(بچه ها حفظه ا.ت برگشت)
صدای تیر و تفنگ تو کل فضا پیچیده بود.
فهمیدم که کوک برای نجاتم اومده بود.
در باز شد کوک رو دیدم سربع پریدم بقلش
ا.ت: کوکیم دلم برات تنگ شده بود.
کوک: من خیلی بیشتر.
ا.ت: همه چی درست شد کوک.
کوک: یعنی چی همه چی درست شده؟
ا.ت: همه چیز یادم اومده.
کوک: یعنی الان حافظه ت برگشته؟
ا.ت: آره همه چی مث قبل شد.
کوک: با ورم نمیشه ممنونتم ا.ت
ا.ت: از من تشکر نکن از هوارانگ تشکر کن
کوک: چرا اون؟
ا.ت: اون سرم رو به دیوار کوبید و همه چی یادم اومد.
نویسنده:( آره جون عمت همش رو مدیون منی ، باید تو همون تصادف میکشتمت)
کوک: ولی خیلی دیره اون مرده
ا.ت: تو کشتیش؟
کوک: نه جیمین کشتش.
حالا بیا بریم
ویو نویسنده
ا.ت رو بغل کرد و رفتن خونه و باهم یه زندگی خوب رو آغاز کردن.🧚
۱ماه بعد ازدواج کردن👰🤵
۱ سال بعد هم بچه دار شدن🤱
.
ممنونم از همراهیتون امید وارم فیک رو دوست داشته باشین.❤️🥹🥹❤️
تا فیک بعدی خدافظ😂
۵.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.