Part15
Part15
ا.ت: ببخشید اسم شما چیه؟
کوک: جئون جونگ کوک.
ا.ت: اسم قشنگیه!
کوک: ممنونم ازت.
ویو نویسنده
باهم رفتن خونه کوک ۱ هفته گذشت تا اینکه:
آجوما=خدمتکار خونه کوک
تماس بین کوک و آجوما
آجوما: سلام کوک پسرم یه مشکلی پیش اومده(نگران).
کوک: چیشده آجوما؟
آجوما: ا.ت.... ا.ت...
کوک: ا.ت چیشده ها؟
آجوما: هوارانگ ا.ت رو با خودش برده( کمبود اسم🤧)
( بچه ها هورانگ دشمن اعضا هست تو معرفی فیک گفتم)
کوک: چی کجا بردتش؟
آجوما: نمیدونم.
کوک: ممنون که گفتی.
ویو ا.ت
از خوایب با سردرد بیدار شدم دیدم توی یه اتاق تاریکم
که بعد از ۱۰ دقیقه یه مردی اومد داخل.
هوارانگ: بیدارشدی؟
ا.ت: تو کی هستی ..... چرا منو آوردی اینجا؟
هوارانگ=هو
هو: من تورو از کوک دزدیم.
الان تو دیگه مال منی
ا.ت: من مال هیچکس نیستم ... فهمیدی؟
هو: یاااا تو خیلی گستاخی باید ادبت کنم.
ا.ت: تو ترسو هیچ کاری نمیتونی بکنی.
هو : حالا میبینیم.
ویو ا.ت
وقتی این حرف رو زد رفت و یه بند بلند و گلفت ورداشت و آورد.
منو خیلی زد تا دیگه کل صورتم و لباسام پر خون شد.
ا.ت: گفتم که ترسویی اگه ترسو نبودی منو نمیزدی زدن من بزرگی تورو نشون نمیده.
هو: ساکت باش
ویو ا.ت
اومد پشتم و موهام رو گرفت و کشیدم و سرم رو زد به یه دیوار .
اون لحظه همه چیز تاریک شد انگار قبلا این خس رو داشتم اون لحظه......
.
شرطا:
۶۰ تا کامنت
ممنون🙄🫀
ا.ت: ببخشید اسم شما چیه؟
کوک: جئون جونگ کوک.
ا.ت: اسم قشنگیه!
کوک: ممنونم ازت.
ویو نویسنده
باهم رفتن خونه کوک ۱ هفته گذشت تا اینکه:
آجوما=خدمتکار خونه کوک
تماس بین کوک و آجوما
آجوما: سلام کوک پسرم یه مشکلی پیش اومده(نگران).
کوک: چیشده آجوما؟
آجوما: ا.ت.... ا.ت...
کوک: ا.ت چیشده ها؟
آجوما: هوارانگ ا.ت رو با خودش برده( کمبود اسم🤧)
( بچه ها هورانگ دشمن اعضا هست تو معرفی فیک گفتم)
کوک: چی کجا بردتش؟
آجوما: نمیدونم.
کوک: ممنون که گفتی.
ویو ا.ت
از خوایب با سردرد بیدار شدم دیدم توی یه اتاق تاریکم
که بعد از ۱۰ دقیقه یه مردی اومد داخل.
هوارانگ: بیدارشدی؟
ا.ت: تو کی هستی ..... چرا منو آوردی اینجا؟
هوارانگ=هو
هو: من تورو از کوک دزدیم.
الان تو دیگه مال منی
ا.ت: من مال هیچکس نیستم ... فهمیدی؟
هو: یاااا تو خیلی گستاخی باید ادبت کنم.
ا.ت: تو ترسو هیچ کاری نمیتونی بکنی.
هو : حالا میبینیم.
ویو ا.ت
وقتی این حرف رو زد رفت و یه بند بلند و گلفت ورداشت و آورد.
منو خیلی زد تا دیگه کل صورتم و لباسام پر خون شد.
ا.ت: گفتم که ترسویی اگه ترسو نبودی منو نمیزدی زدن من بزرگی تورو نشون نمیده.
هو: ساکت باش
ویو ا.ت
اومد پشتم و موهام رو گرفت و کشیدم و سرم رو زد به یه دیوار .
اون لحظه همه چیز تاریک شد انگار قبلا این خس رو داشتم اون لحظه......
.
شرطا:
۶۰ تا کامنت
ممنون🙄🫀
۶.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.