پارت 3
#پارت_3
آقای مافیا ♟🎲
هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی که زد سرجام میخکوب شدم
_سلام بچه ها قبل از اینکه درس و شروع کنم
صفحه ۴۵ رو باز کنید تمریناشو چک کنم ببینم
حل کردین یانه
میتونستم ترس و توی تک تک سلولام حس کنم
اخه یه ادم چقدر میتونه بدبخت باشه ، چقدر
وقتی به من رسید یه اخم خیلی غلیظی کرد
برگشت بهم گفت:
_خانم سالاری کتابتون کو؟
+ببخشید استاد امروز یادم رفت بیارم
_این برای من دلیل نمیشه خانم سالاری
پاشید برید از کلاس بیرون سریعتر
+ولی خ........
_حرف نباشه بیرون
حالم داشت از این زنیکه بهم میخورد
وقتی بابام فوت کرد
سر کلاسش غایب بودم به خاطر اون غایبی نمره ازم کم کرد
با عصبانیت کیفمو جمع کردم و بهش گفتم
+کلاست ارزش دو دقیقه موندنم نداره زنیکه
برگشت تا چیزی بگه که از کلاس بیرون زدم
و پشت در نشستم و شروع کرد بازی با انگشتام
تو همین لحظه پوزخند عمیقی رو لب نشست و از
اینکه تونستم لقب مناسبش شو بهش بگم خیلی خوشحال بودم
#رمان
#حمایت
#اسمات
#بی_تی_اس
آقای مافیا ♟🎲
هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی که زد سرجام میخکوب شدم
_سلام بچه ها قبل از اینکه درس و شروع کنم
صفحه ۴۵ رو باز کنید تمریناشو چک کنم ببینم
حل کردین یانه
میتونستم ترس و توی تک تک سلولام حس کنم
اخه یه ادم چقدر میتونه بدبخت باشه ، چقدر
وقتی به من رسید یه اخم خیلی غلیظی کرد
برگشت بهم گفت:
_خانم سالاری کتابتون کو؟
+ببخشید استاد امروز یادم رفت بیارم
_این برای من دلیل نمیشه خانم سالاری
پاشید برید از کلاس بیرون سریعتر
+ولی خ........
_حرف نباشه بیرون
حالم داشت از این زنیکه بهم میخورد
وقتی بابام فوت کرد
سر کلاسش غایب بودم به خاطر اون غایبی نمره ازم کم کرد
با عصبانیت کیفمو جمع کردم و بهش گفتم
+کلاست ارزش دو دقیقه موندنم نداره زنیکه
برگشت تا چیزی بگه که از کلاس بیرون زدم
و پشت در نشستم و شروع کرد بازی با انگشتام
تو همین لحظه پوزخند عمیقی رو لب نشست و از
اینکه تونستم لقب مناسبش شو بهش بگم خیلی خوشحال بودم
#رمان
#حمایت
#اسمات
#بی_تی_اس
۵.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.