پارت 2
#پارت_2
آقای مافیا ♟🎲
همراه سوسن وارد دانشگاه شدیم که یهو متوجه شدیم مدیر نیومده
با خوشحالی و با سرعت جت هردو سمت کلاس رفتیم و وارد کلاس شدیم
وقتی فهمیدیم استاد هنوز نیومده نفس عمیقی کشیدیم
وبه سمت صندلیامون حرکت کردیم
به سوسن گفتم:
+این زنگ چی داریم؟
_ بیو شیمی
با این حرفش کل کیفمو زیر و رو کردم ولی کتابی ندیدم
همون جا بود که فهمیدم
باید اشهدمو بخونم
تو همین فکرا بودم که صدای سوسن رشته افکارم و پاره کرد و گفت:
_چیشد آفاق نکنه کتاب و نیوردی
حاجی تبری زندت نمیزاره
+میدونم سوسن میدونم
به نظرت یه کتاب دیگه بزارم جلوم لو نمیرم
_چه میدونم شاید
تازه اگه مثل مرغ شروع نکنه دور کلاس راه بره
به احتمال ۱۵٪ زنده میمونی
+همش ۱۵٪
_ آره منگل جان
باورم. نمیشد کتابم و جا گذاشتم خیلی بد بختم که این اتفاقا برام میفته
تو همین فکرا بودم که تبری درو باز کرد و داخل اومد
هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی که زد سر جام میخکوب شدم
#حمایت
#رمان
#اسمات
#کیدراما
آقای مافیا ♟🎲
همراه سوسن وارد دانشگاه شدیم که یهو متوجه شدیم مدیر نیومده
با خوشحالی و با سرعت جت هردو سمت کلاس رفتیم و وارد کلاس شدیم
وقتی فهمیدیم استاد هنوز نیومده نفس عمیقی کشیدیم
وبه سمت صندلیامون حرکت کردیم
به سوسن گفتم:
+این زنگ چی داریم؟
_ بیو شیمی
با این حرفش کل کیفمو زیر و رو کردم ولی کتابی ندیدم
همون جا بود که فهمیدم
باید اشهدمو بخونم
تو همین فکرا بودم که صدای سوسن رشته افکارم و پاره کرد و گفت:
_چیشد آفاق نکنه کتاب و نیوردی
حاجی تبری زندت نمیزاره
+میدونم سوسن میدونم
به نظرت یه کتاب دیگه بزارم جلوم لو نمیرم
_چه میدونم شاید
تازه اگه مثل مرغ شروع نکنه دور کلاس راه بره
به احتمال ۱۵٪ زنده میمونی
+همش ۱۵٪
_ آره منگل جان
باورم. نمیشد کتابم و جا گذاشتم خیلی بد بختم که این اتفاقا برام میفته
تو همین فکرا بودم که تبری درو باز کرد و داخل اومد
هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی که زد سر جام میخکوب شدم
#حمایت
#رمان
#اسمات
#کیدراما
۱.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.