سناریو از باجی
سناریو از باجی
باجی دیروز با ا.ت سر یه چیز مسخره دعواش شد و یکی زد دم گوش ا.ت اینقد محکم که رد دستش کامل معلوم بود . و الانم از خونه زده بیرون و داره با موتورش دوردور میکنه .
ویو باجی :
دیروز نباید سرش داد و بیداد میکردم و میزدمش کارم واقعا اشتباه بود باید ازش عذر خواهی کنم . اما ... اگه منو نبخشه چی ؟ خب مجبورش میکنم ببخشه . اون فقط مال منه .
باجی رفت یه دسته گل سرخ خیلی خوشگل گرفت . بعد رفت یه باکس خرید با کلی شکلات . کتش رو شونه هاش انداخته بود . رفت دم خونه و زنگ در رو زد . ا.ت در رو باز کرد و با یه نفر که یه دسته گل سرخ جلوی صورتش گرفته بود یه باکس پر شکلات دستش بود روبرو شد .
باجی : سلام ... پ ... پیشی کوچولو . بابت دیروز عذر میخوام . اصلا دست خودم نبود زود از کوره در رفتم . قول میدم جبران کنم . قول می دم رفتارم رو بهتر کنم . لطفا من رو ببخش .
بعد دسته گل رو تا زیر چشماش پایین اورد و به ا.ت نگا کرد . بعد نگاهش رو به دسته گل داد . چون خجالت میکشید تو چشای ا.ت نگا کنه ... چون رد دستش هنوز رو صورت ا.ت مث یه کبودی به چش می خورد .
ا.ت رفت کنار و باجی اومد تو . ا.ت در رو بست و به دیوار تکیه داد .
باجی با لپای سرخش باکس رو روی میز گذاشت و به سمت ا.ت رفت .بعد یکی از زانوهاش رو روی زمین گذاشت و اون یکی پاش رومربعی کرد . دسته گل رو جلوی ا.ت گرف و گفت ...
باجی : ا.ت لطفا منو ببخش . بعد دست ا.ت رو گرفت و بوسید ( خون دماغ )
ا.ت اروم نگاهشو از رو زمین میگیره و به باجی نگا میکنه و با یه لبخند دسته گل رواز باجی میگیره .
ا.ت : بخشیدمت . ولی قول بده دیگه شبا از خونه نری بیرون . دیشب اصلا نتونستم بخوابم . باید هرشب هم بغلم کنی وگرنه دوباره قهر می کنم .
بعد همدیگه رو نگا کردن و خندیدن . ا.ت پرید تو بغل باجی و چون قد ا.ت کوتاه بود باجی از کمر ا.ت گرفت و بلندش کرد و لباش رو بوسید ... ( خون دماغ × 2 )
باجی دیروز با ا.ت سر یه چیز مسخره دعواش شد و یکی زد دم گوش ا.ت اینقد محکم که رد دستش کامل معلوم بود . و الانم از خونه زده بیرون و داره با موتورش دوردور میکنه .
ویو باجی :
دیروز نباید سرش داد و بیداد میکردم و میزدمش کارم واقعا اشتباه بود باید ازش عذر خواهی کنم . اما ... اگه منو نبخشه چی ؟ خب مجبورش میکنم ببخشه . اون فقط مال منه .
باجی رفت یه دسته گل سرخ خیلی خوشگل گرفت . بعد رفت یه باکس خرید با کلی شکلات . کتش رو شونه هاش انداخته بود . رفت دم خونه و زنگ در رو زد . ا.ت در رو باز کرد و با یه نفر که یه دسته گل سرخ جلوی صورتش گرفته بود یه باکس پر شکلات دستش بود روبرو شد .
باجی : سلام ... پ ... پیشی کوچولو . بابت دیروز عذر میخوام . اصلا دست خودم نبود زود از کوره در رفتم . قول میدم جبران کنم . قول می دم رفتارم رو بهتر کنم . لطفا من رو ببخش .
بعد دسته گل رو تا زیر چشماش پایین اورد و به ا.ت نگا کرد . بعد نگاهش رو به دسته گل داد . چون خجالت میکشید تو چشای ا.ت نگا کنه ... چون رد دستش هنوز رو صورت ا.ت مث یه کبودی به چش می خورد .
ا.ت رفت کنار و باجی اومد تو . ا.ت در رو بست و به دیوار تکیه داد .
باجی با لپای سرخش باکس رو روی میز گذاشت و به سمت ا.ت رفت .بعد یکی از زانوهاش رو روی زمین گذاشت و اون یکی پاش رومربعی کرد . دسته گل رو جلوی ا.ت گرف و گفت ...
باجی : ا.ت لطفا منو ببخش . بعد دست ا.ت رو گرفت و بوسید ( خون دماغ )
ا.ت اروم نگاهشو از رو زمین میگیره و به باجی نگا میکنه و با یه لبخند دسته گل رواز باجی میگیره .
ا.ت : بخشیدمت . ولی قول بده دیگه شبا از خونه نری بیرون . دیشب اصلا نتونستم بخوابم . باید هرشب هم بغلم کنی وگرنه دوباره قهر می کنم .
بعد همدیگه رو نگا کردن و خندیدن . ا.ت پرید تو بغل باجی و چون قد ا.ت کوتاه بود باجی از کمر ا.ت گرفت و بلندش کرد و لباش رو بوسید ... ( خون دماغ × 2 )
۳.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.