من دوریاکی اونم
من دوریاکی اونم
پارت نهم
ویو نویسنده :
ا.ت شیطونیش گل کرد و همینطور اروم رفت سمت مایکی و یواشکی لباش رو گذاشت رو لبای مایکی . مایکی دستاش رو دور کمر ا.ت حلقه کرد و انداختش رو مبل و رو ا.ت دراز کشید . یه چند دقیقه ای همونجور موندن . مایکی میخواست از ا.ت جدا بشه ولی ا.ت دستش رو گذاشت رو سر مایکی و به پایین فشار داد و مایکی هم مجبور شد همینجور بمونه .
که یه چند دقیقه بعد ا.ت دستش رو کشید و مایکی هم با ا.ت نفس نفس زنان روبرو شد .
مایکی : نمیدونستم اینقد شیطونی .
ذهن ا.ت : حالا کجا شو دیدی ؟
مایکی : تو این چند باری که همدیگه رو بوسیدیم این بار اول بود که تو پیشقدم شدی ؟ یه کاری نکن شیطونیه منم گل کنه .
ا.ت : شیطونی ؟
مایکی : اره .
بعد مایکی سرشو گذاشت رو شکم ا.ت و کلی شکما.ت رو بوسید و با زبونش ا.ت رو قلقلک داد و خنده های بلند ا.ت شروع شد . بعد از یه نیم ساعت قلقلک ، مایکی ا.ت رو ول کرد و به شکم و کمر پر از کیس مارک ا.ت نگا کرد .
مایکی : اینطوری خوشگل تر شد . مگه نه ؟
ا.ت : اوهوم ...
بعد ا.ت پرید بغل مایکی و باعث شد هردوتاشون بیفتم رو مبل .
مایکی : اخخخخ ...
ا.ت : ببخشید ... ( خنده های نخودی )
مایکی : اینقد فشار نده دنده هام خورد شد . دوریاکی نباید با لذت به عذاب کشیدن دوست پسرت نگا کنی . اونموقع منم کنترلم رو از دست میدم .
چون اونموقع ا.ت داشت مایکی رو محکم تو بغلش میگرفت و میخندید .
( ا.ت که قدش از مایکی هم کوتاه تر بود بغلش میکردی خیلی کیوت و رمدنتیک میشد ... خب ربطی به قصه نداشت همینجوری گفتم )
مایکی باز ا.ت رو انداخت رو مبل و روش دراز کشید ولی اینبار نه برای بوسیدن لبهاش .
مایکی یقه نیم تنه ا.ت رو کشید پایین و رو قفسه سینه ا.ت چند تا کیس گنده گذاشت . حالا ا.ت تبدیل شده بود به دختری که کل بالاتنش پر از کیس مار هست .
پارت نهم
ویو نویسنده :
ا.ت شیطونیش گل کرد و همینطور اروم رفت سمت مایکی و یواشکی لباش رو گذاشت رو لبای مایکی . مایکی دستاش رو دور کمر ا.ت حلقه کرد و انداختش رو مبل و رو ا.ت دراز کشید . یه چند دقیقه ای همونجور موندن . مایکی میخواست از ا.ت جدا بشه ولی ا.ت دستش رو گذاشت رو سر مایکی و به پایین فشار داد و مایکی هم مجبور شد همینجور بمونه .
که یه چند دقیقه بعد ا.ت دستش رو کشید و مایکی هم با ا.ت نفس نفس زنان روبرو شد .
مایکی : نمیدونستم اینقد شیطونی .
ذهن ا.ت : حالا کجا شو دیدی ؟
مایکی : تو این چند باری که همدیگه رو بوسیدیم این بار اول بود که تو پیشقدم شدی ؟ یه کاری نکن شیطونیه منم گل کنه .
ا.ت : شیطونی ؟
مایکی : اره .
بعد مایکی سرشو گذاشت رو شکم ا.ت و کلی شکما.ت رو بوسید و با زبونش ا.ت رو قلقلک داد و خنده های بلند ا.ت شروع شد . بعد از یه نیم ساعت قلقلک ، مایکی ا.ت رو ول کرد و به شکم و کمر پر از کیس مارک ا.ت نگا کرد .
مایکی : اینطوری خوشگل تر شد . مگه نه ؟
ا.ت : اوهوم ...
بعد ا.ت پرید بغل مایکی و باعث شد هردوتاشون بیفتم رو مبل .
مایکی : اخخخخ ...
ا.ت : ببخشید ... ( خنده های نخودی )
مایکی : اینقد فشار نده دنده هام خورد شد . دوریاکی نباید با لذت به عذاب کشیدن دوست پسرت نگا کنی . اونموقع منم کنترلم رو از دست میدم .
چون اونموقع ا.ت داشت مایکی رو محکم تو بغلش میگرفت و میخندید .
( ا.ت که قدش از مایکی هم کوتاه تر بود بغلش میکردی خیلی کیوت و رمدنتیک میشد ... خب ربطی به قصه نداشت همینجوری گفتم )
مایکی باز ا.ت رو انداخت رو مبل و روش دراز کشید ولی اینبار نه برای بوسیدن لبهاش .
مایکی یقه نیم تنه ا.ت رو کشید پایین و رو قفسه سینه ا.ت چند تا کیس گنده گذاشت . حالا ا.ت تبدیل شده بود به دختری که کل بالاتنش پر از کیس مار هست .
۳.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.