در خواستی از میتسویا
در خواستی از میتسویا
موضوع : عبادت ( توجه : دارای صحنه . برای افرادی که ناراحتی قلبی دارند خواندن این سناریو توصیه نمی شود چون میتسویا جان کار را به جاهای دارک میرساند .)
ویو ا.ت :
ذهن ا.ت : امروز اولین سالگرد ازدواج منو میتسویاست . باید سنگ تموم بزارم . ا.ت رفت خونه دید میتسویا خونه نیست و فرصت رو غنیمت شمرد و رفت خونه رو تزئین کنه و یه شام خوشمزه درست کنه .
ویو میتسویا : ( در اتاق خیاطی )
امروز سالگرد ازدواجمونه . مطمئنم ا.ت از این لباس پف دار خوشش میاد . باید یه چیز دیگه بخرم ... اره ... اون گردنبند پروانه رو براش میخرم . عالیه .
ویو نویسنده :
ا.ت کل خونه رو تمیز کرد . بعد روی میز رو با گلبرگ و شمع چند تا گل رز تزئین کرد . غذای مورد علاقه میتسویا رو پخت . حالا ا.ت پیرهنی رو که برای میتسویا خریده بود رو اورد و گذاشت رو میز . بعد رفت لباساش رو عوض کرد . حالا فقط مونده بود که میتسویا بیاد . که همون موقع میتسویا در رو باکلیدش باز کرد و اومد داخل تا ا.ت رو غافلگیر کنه . توی ورودی هر چقد ا.ت رو صدا زد جوابی نشنید و نگران شد . ا.ت هم شیطونیش گل کرد رفت یه گوشه قایم شد . بعد میتسویا داخل شد با شمع های روشن و کلی گلبرگ روبرو شد . رفت و کادوش رو گذاشت رو میز و به گلای رز خیره شد . بعد ا.ت یهویی و یهدفعه از پشت بغلش کرد و گفت ...
ا.ت : سالگرد ازدواجمون مبارک .
میتسویا : سالگرد ازدواجمون مبارک .
بعد میتسویا برگشت و ا.ت رو بغل کرد و یه بوسه یه اروم و طولانی رو لباش کاشت . بعد ولش کرد .
ا.ت : بیا بشین . شرط میبندم گشنته
بعد نشستن و غذاشون رو خوردن و کادوهاشون رو دادن بعد ا.ت و میتسویا رو مبل نشسته بودن باهم حرف میزدن
ا.ت : غذا چطور بود ؟
میتسویا : عالی ...
ا.ت : پس درست حدس زدم .
پ
میتسویا : چیو ؟
ا.ت : غذای مورد علاقت رو ...
میتسویا : غذای مورد علاقه ؟
ا.ت : نکنه غذا رو دوس نداشتی ؟
میتسویا : چرا ... اما غذای مورد علاقم تویی ...
ا.ت میخواست حرفی بزنه که میتسویا اروم گذاشتش رو مبل و ...
پارت بعد ...
موضوع : عبادت ( توجه : دارای صحنه . برای افرادی که ناراحتی قلبی دارند خواندن این سناریو توصیه نمی شود چون میتسویا جان کار را به جاهای دارک میرساند .)
ویو ا.ت :
ذهن ا.ت : امروز اولین سالگرد ازدواج منو میتسویاست . باید سنگ تموم بزارم . ا.ت رفت خونه دید میتسویا خونه نیست و فرصت رو غنیمت شمرد و رفت خونه رو تزئین کنه و یه شام خوشمزه درست کنه .
ویو میتسویا : ( در اتاق خیاطی )
امروز سالگرد ازدواجمونه . مطمئنم ا.ت از این لباس پف دار خوشش میاد . باید یه چیز دیگه بخرم ... اره ... اون گردنبند پروانه رو براش میخرم . عالیه .
ویو نویسنده :
ا.ت کل خونه رو تمیز کرد . بعد روی میز رو با گلبرگ و شمع چند تا گل رز تزئین کرد . غذای مورد علاقه میتسویا رو پخت . حالا ا.ت پیرهنی رو که برای میتسویا خریده بود رو اورد و گذاشت رو میز . بعد رفت لباساش رو عوض کرد . حالا فقط مونده بود که میتسویا بیاد . که همون موقع میتسویا در رو باکلیدش باز کرد و اومد داخل تا ا.ت رو غافلگیر کنه . توی ورودی هر چقد ا.ت رو صدا زد جوابی نشنید و نگران شد . ا.ت هم شیطونیش گل کرد رفت یه گوشه قایم شد . بعد میتسویا داخل شد با شمع های روشن و کلی گلبرگ روبرو شد . رفت و کادوش رو گذاشت رو میز و به گلای رز خیره شد . بعد ا.ت یهویی و یهدفعه از پشت بغلش کرد و گفت ...
ا.ت : سالگرد ازدواجمون مبارک .
میتسویا : سالگرد ازدواجمون مبارک .
بعد میتسویا برگشت و ا.ت رو بغل کرد و یه بوسه یه اروم و طولانی رو لباش کاشت . بعد ولش کرد .
ا.ت : بیا بشین . شرط میبندم گشنته
بعد نشستن و غذاشون رو خوردن و کادوهاشون رو دادن بعد ا.ت و میتسویا رو مبل نشسته بودن باهم حرف میزدن
ا.ت : غذا چطور بود ؟
میتسویا : عالی ...
ا.ت : پس درست حدس زدم .
پ
میتسویا : چیو ؟
ا.ت : غذای مورد علاقت رو ...
میتسویا : غذای مورد علاقه ؟
ا.ت : نکنه غذا رو دوس نداشتی ؟
میتسویا : چرا ... اما غذای مورد علاقم تویی ...
ا.ت میخواست حرفی بزنه که میتسویا اروم گذاشتش رو مبل و ...
پارت بعد ...
۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.