به اطراف نگاه کرد و یک نفس عمیق کشید
𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁷
به اطراف نگاه کرد و یک نفس عمیق کشید
"من از اولم نمیخواستم به این مهمونی لعنتی بیام. چرا گفتی اومدنم واجبه؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"دلیلش رو تا چند دقیقه دیگه متوجه میشین"
نفس کلافهای کشید و دستش رو داخل موهاش فرو برد
"ویکتور رو اعصاب من راه نرو":𝕜𝕠𝕠𝕜
"متاسفم قربان اما سوپرایزه. سوپرایزی که احتمالا خیلی خوشحالتون میکنه"
پوزخند زد
"تنها سوپرایزی که الان منو خوشحال میکنه... دوباره دیدن الیزاست":𝕜𝕠𝕠𝕜
ویکتور لبخند زد و دیگه چیزی نگفت.
چند دقیقه گذشت و جونگکوک چیزی دید که باعث شد به چشماش شک کنه
"ویکتور":𝕜𝕠𝕠𝕜
"بله قربان؟"
"اون.. الیزاست؟؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
ویکتور لبخند زد.
"برای همین گفتم اومدنتون واجبه"
لبخند زد. چشماش برق میزدن. نمیتونست جلوی ذوقش رو بگیره. اما...
"اون کیه کنار الیزا؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"صاحب این مهمونی چوی سونگهیون"
"با الیزا نسبتی داره؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"فکر نمیکنم"
قطعا دیدن یک مرد به غیر از خودش کنار الیزا، تنها چیزی بود که میتونست دوباره عصبانیش کنه.
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁷
به اطراف نگاه کرد و یک نفس عمیق کشید
"من از اولم نمیخواستم به این مهمونی لعنتی بیام. چرا گفتی اومدنم واجبه؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"دلیلش رو تا چند دقیقه دیگه متوجه میشین"
نفس کلافهای کشید و دستش رو داخل موهاش فرو برد
"ویکتور رو اعصاب من راه نرو":𝕜𝕠𝕠𝕜
"متاسفم قربان اما سوپرایزه. سوپرایزی که احتمالا خیلی خوشحالتون میکنه"
پوزخند زد
"تنها سوپرایزی که الان منو خوشحال میکنه... دوباره دیدن الیزاست":𝕜𝕠𝕠𝕜
ویکتور لبخند زد و دیگه چیزی نگفت.
چند دقیقه گذشت و جونگکوک چیزی دید که باعث شد به چشماش شک کنه
"ویکتور":𝕜𝕠𝕠𝕜
"بله قربان؟"
"اون.. الیزاست؟؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
ویکتور لبخند زد.
"برای همین گفتم اومدنتون واجبه"
لبخند زد. چشماش برق میزدن. نمیتونست جلوی ذوقش رو بگیره. اما...
"اون کیه کنار الیزا؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"صاحب این مهمونی چوی سونگهیون"
"با الیزا نسبتی داره؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"فکر نمیکنم"
قطعا دیدن یک مرد به غیر از خودش کنار الیزا، تنها چیزی بود که میتونست دوباره عصبانیش کنه.
- ۱۶.۶k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط