تکپارتیجین

#تک‌پارتی‌جین


Gambling?

از همون اول معلوم بود من تو این خونه زیادی‌ام. دنیای مافیا جای دخترا نیست… مخصوصا اگه بابات حاضره بخاطر یه بازی ورق، آینده‌تو بفروشه.

اون شب بابام و پدر جین نشسته بودن پشت میز. قمار می‌کردن. صدای خنده و فحش و داد و بیداد کل عمارتو پر کرده بود. من پشت پرده واسه خودم یه گوشه چسبیده بودم و استرس تموم جونمو گرفته بود.

"اگه من این دستو ببرم، دخترتو می‌دم به جین. عروس ما می‌شه."

بابام یه نگاه به ورقاش انداخت و بدون ذره‌ای فکر گفت:

"اگه من ببرم، دخترخاله‌ی جین میاد اینجا، می‌شه خدمتکارمون."

خشکم زد. یعنی چی؟ منو شرط گذاشتن؟ یعنی آیندم بسته به دست ورقای این دوتاست؟ نفس‌هام سنگین شده بود.

ورق پخش شد.

همه زل زده بودن به میز.
منم از پشت پرده...
امید از کجا آوردم؟؟

امیدار بودم پدرم ببره‌..
ولی نه. سرنوشت من هیچ‌وقت با آزویی که کردم خوب پیش نرفته بود.

"مبارکه… انگار دخترت از فردا عروس ماست.":a,t

دنیا دور سرم چرخید. پرده رو زدم کنار. همه برگشتن نگام کردن. جین، با اون موهای مشکی و چشمای سردش، اومد جلو.

"از امشب متعلق به منی.":Jin

زل زدم تو چشماش. دلم می‌خواست اون لحظه بزنم زیر گریه… ولی نه. نقطه ضعف نشون نمیدم

"من این زندگی لعنتی رو نمی‌خوام.":a,t

یه لحظه سکوت شد. همه نگام کردن. بابام اخماش رفت تو هم. بابای جین دست به کمر وایستاد.

ولی جین… نمی‌دونم چرا… انگار واسه اولین بار یه چیزی تو چشماش لرزید.

آروم اومد نزدیک‌تر.

"بلند شو. بیا بریم.":Jin

من ماتم برد.

"کجا؟":a,t

یه نفس کشید و گفت:
"هر جا که تو بخوای. من نمی‌ذارم این بازیِ کثیف سرنوشتتو رقم بزنه.":Jin

"داری چی می‌گی پسر؟"

برگشت سمتش.

"از امشب همه چی تمومه. من دیگه بازیچه‌ی این قمارای کثیف نمی‌شم.":Jin

دست منو گرفت.
یه لحظه مردد بودم… ولی وقتی گرمی دستشو حس کردم، انگار همه‌ی اون ترسا و تنهاییام دود شد رفت هوا.

همینطوری زدیم بیرون. از عمارت، از اون دنیای پر از قمار و خون و خیانت.

'چند ماه بعد'

تو یه شهر کوچیک، دور از همه چی، تو یه خونه‌ی دنج با پنجره‌های بزرگ و گلدونای شمعدونی، زندگی خودمونو شروع کردیم.

نه مافیا، نه قمار، نه ترس.

فقط من و اون… و یه دنیا آرامش.
_____
اگه بد شد ببخشید
تلاش کردم تا تک‌پارتی باشه و خب فکر نکنم جالب شده باشه

دیگه چی بزارم؟
دیدگاه ها (۳)

@v_m_i_n_jkمسدود شدن و داخل تلگرام چنل زدنلینک چنل تلگرامشون...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁷به اطراف نگاه کرد و یک نفس عمیق کشی...

#تک‌پارتی‌تهیونگ For youنور‌های رنگی فضا رو پر کرده بودن. دخ...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁶مهمونی شلوغ بود. نورای رنگی داخل سا...

چقد تو خوبی که فقط عاشق خانماییمن اگه جای زنت بودم اون لحظه ...

هوففف....دارم از خودم می ترسم خدایییییحاجی یکی از قدیمیییییی...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط