خانم هان
𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁸
"خانم هان؟"
صدا چقدر آشناست... سرش رو برگردوند.
اه شوخیت گرفته....
"بفرمایید":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"نشناختید؟"
اوه قطعا شناخته بود.
"بهجا آوردم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"خوبه..":𝕜𝕠𝕠𝕜
روی صندلی، کنار الیزا نشست
"سلام"
"فرمایش؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"اوه... الیزا قبلا اینجوری نبودی.. به خصوص با من!"
"شاید چون نمیدونستم کی هستی.. جئون جونگکوک":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
کیفش رو برداشت و رفت.
جونگکوک بلند شد و دنبالش راه افتاد.
"الیزا صبر کن":𝕜𝕠𝕠𝕜
"حرفی باهات ندارم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"اما من دارم":𝕜𝕠𝕠𝕜
"اهمیت نداره":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
در ماشینش رو باز کرد و سوار شد.
ماشین رو روشن کرد که بره اما...
"سلام دوباره":𝕜𝕠𝕠𝕜
"گمشو پایین":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"میخوام باهات حرف بزنم":𝕜𝕠𝕠𝕜
"اما من نمیخوام. نمیفهمی؟؟ نه تنها نمیخوام باهات حرف بزنم، بلکه...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"هشششش..
هی دختر مشکلت چیه؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"خودت بهتر از من از همه چی خبر داری":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
بعد از این حرفش از ماشینش پیاده شد.
"جونگکوک دست از سرم بردار":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
سرعتشو بیشتر کرد تا به الیزا برسه. دستاش رو محکم گرفت و سمت خودش برگردوند.
"الیزا، دهنتو باز کن بگو چه مرگته":𝕜𝕠𝕠𝕜
تقلا میکرد که دستاشو از دستای قدرتمند جونگکوک جدا کنه. میدونست فایده نداره. اما تلاشش رو میکرد.
"ولم کن وگرنه جیغ میزنم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"جیغ بزن. کسی این پشت صداتو نمیشنوه. حتی میتونم این پشت بکنمت و کسی حتی صداتو به ضعیف ترین شکل ممکنم نشنوه":𝕜𝕠𝕠𝕜
______
بچهها امروز فارغالتحصیل میشم
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁸
"خانم هان؟"
صدا چقدر آشناست... سرش رو برگردوند.
اه شوخیت گرفته....
"بفرمایید":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"نشناختید؟"
اوه قطعا شناخته بود.
"بهجا آوردم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"خوبه..":𝕜𝕠𝕠𝕜
روی صندلی، کنار الیزا نشست
"سلام"
"فرمایش؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"اوه... الیزا قبلا اینجوری نبودی.. به خصوص با من!"
"شاید چون نمیدونستم کی هستی.. جئون جونگکوک":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
کیفش رو برداشت و رفت.
جونگکوک بلند شد و دنبالش راه افتاد.
"الیزا صبر کن":𝕜𝕠𝕠𝕜
"حرفی باهات ندارم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"اما من دارم":𝕜𝕠𝕠𝕜
"اهمیت نداره":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
در ماشینش رو باز کرد و سوار شد.
ماشین رو روشن کرد که بره اما...
"سلام دوباره":𝕜𝕠𝕠𝕜
"گمشو پایین":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"میخوام باهات حرف بزنم":𝕜𝕠𝕠𝕜
"اما من نمیخوام. نمیفهمی؟؟ نه تنها نمیخوام باهات حرف بزنم، بلکه...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"هشششش..
هی دختر مشکلت چیه؟":𝕜𝕠𝕠𝕜
"خودت بهتر از من از همه چی خبر داری":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
بعد از این حرفش از ماشینش پیاده شد.
"جونگکوک دست از سرم بردار":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
سرعتشو بیشتر کرد تا به الیزا برسه. دستاش رو محکم گرفت و سمت خودش برگردوند.
"الیزا، دهنتو باز کن بگو چه مرگته":𝕜𝕠𝕠𝕜
تقلا میکرد که دستاشو از دستای قدرتمند جونگکوک جدا کنه. میدونست فایده نداره. اما تلاشش رو میکرد.
"ولم کن وگرنه جیغ میزنم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"جیغ بزن. کسی این پشت صداتو نمیشنوه. حتی میتونم این پشت بکنمت و کسی حتی صداتو به ضعیف ترین شکل ممکنم نشنوه":𝕜𝕠𝕠𝕜
______
بچهها امروز فارغالتحصیل میشم
- ۱۹.۵k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط