تکپارتیکوک
#تکپارتیکوک
This psychology is just for you, Ram.
با سر و وضع خونی وارد خونه شد. عادی بود چون.. تقریبا وضع همیشگی بود.
"سلام عزیزم":selene
با اینکه مشخص بود حوصله نداره، همین که سلین رو دید نیشش باز شد.
"درود بانوی زیبا":kook
یه دسته گله رز قرمز و مشکی از پشتش آورد جلو.
"این گلای زیبا باید برای بانوی به زیبایی بانوی من باشه":selene
سلین چشماش برق زد. با دیدن گلا ذوق زده شد و گل رو از دست جونگکوک گرفت.
خودش رو تو بغلش جا داد، دستاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و لبهاش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت و بوسید. جونگکوک دستاشو دور کمر سلین گذاشتو تن خوش تراش سلین رو بیشتر به خودش چسبوند.
"ممنونم کوک":selene
"خواهش میکنم پرنسس":kook
"غذا خوردی؟":selene
"آره.. گشنم نیست. فقط بعدش بیا تو اتاق":kook
"اوهوم":selene
جونگکوک رفت بالا.
سلین، رفت و گل رو توی آب گذاشت تا خراب نشه.
سلین خیلی دوسش داشت. قبلا ازش میترسید اما حالا.. حاضر بود تو آتیش این عشق بسوزه
'³⁰ دقیقه بعد'
وارد اتاق شد و دید جونگکوک روی تخت دراز کشیده و منتظرشه.
همه ازش میترسن. هر جا پا میذاره، سکوت میشه. خون و تهدید و درد، بخشی از روزمرگیشه. اسمش که میاد، آدمای بزرگم لرزشون میگیره.
اما برای اون؟
نه واقعا...
"بیا اینجا":kook
-بدون حرف رفتم سمتش. با یه حرکت دستمو گرفت، کشید تو بغلش. نفسش داغ بود و بوی سیگار و عطرش قاطی شده بود
"فقط تو میفهمی منو. فقط تو.
من جون بقیه رو میگیرم.. اما برای تو جون میدم سلین":kook
-لباسم رو آروم از تنم درآورد. دستش دورم حلقه شد. سرمو گذاشتم روی سینهش. ضربان قلبش تند بود. انگار فقط وقتی کنارم بود، زنده میشد.
"بدون تو نمیخوابم. هیچ وقت"
-موهامو بوسید. دستشو گذاشت پشت کمرم.
لعنتی… نمیفهمی چقدر دیوونتم.
اگه این یه روانیه.. فقط برای تو رامه":kook
-نگران نبودم. چون میدونستم هر چند همه ازش بترسن… این روانیِ خطرناک، متعلق به منه
This psychology is just for you, Ram.
با سر و وضع خونی وارد خونه شد. عادی بود چون.. تقریبا وضع همیشگی بود.
"سلام عزیزم":selene
با اینکه مشخص بود حوصله نداره، همین که سلین رو دید نیشش باز شد.
"درود بانوی زیبا":kook
یه دسته گله رز قرمز و مشکی از پشتش آورد جلو.
"این گلای زیبا باید برای بانوی به زیبایی بانوی من باشه":selene
سلین چشماش برق زد. با دیدن گلا ذوق زده شد و گل رو از دست جونگکوک گرفت.
خودش رو تو بغلش جا داد، دستاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و لبهاش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت و بوسید. جونگکوک دستاشو دور کمر سلین گذاشتو تن خوش تراش سلین رو بیشتر به خودش چسبوند.
"ممنونم کوک":selene
"خواهش میکنم پرنسس":kook
"غذا خوردی؟":selene
"آره.. گشنم نیست. فقط بعدش بیا تو اتاق":kook
"اوهوم":selene
جونگکوک رفت بالا.
سلین، رفت و گل رو توی آب گذاشت تا خراب نشه.
سلین خیلی دوسش داشت. قبلا ازش میترسید اما حالا.. حاضر بود تو آتیش این عشق بسوزه
'³⁰ دقیقه بعد'
وارد اتاق شد و دید جونگکوک روی تخت دراز کشیده و منتظرشه.
همه ازش میترسن. هر جا پا میذاره، سکوت میشه. خون و تهدید و درد، بخشی از روزمرگیشه. اسمش که میاد، آدمای بزرگم لرزشون میگیره.
اما برای اون؟
نه واقعا...
"بیا اینجا":kook
-بدون حرف رفتم سمتش. با یه حرکت دستمو گرفت، کشید تو بغلش. نفسش داغ بود و بوی سیگار و عطرش قاطی شده بود
"فقط تو میفهمی منو. فقط تو.
من جون بقیه رو میگیرم.. اما برای تو جون میدم سلین":kook
-لباسم رو آروم از تنم درآورد. دستش دورم حلقه شد. سرمو گذاشتم روی سینهش. ضربان قلبش تند بود. انگار فقط وقتی کنارم بود، زنده میشد.
"بدون تو نمیخوابم. هیچ وقت"
-موهامو بوسید. دستشو گذاشت پشت کمرم.
لعنتی… نمیفهمی چقدر دیوونتم.
اگه این یه روانیه.. فقط برای تو رامه":kook
-نگران نبودم. چون میدونستم هر چند همه ازش بترسن… این روانیِ خطرناک، متعلق به منه
- ۱۸.۹k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط