کیانا توکیو ریونجرز
کیانا 𝖎𝖓 𝖙𝖍𝖊توکیو ریونجرز
part five
دراکن:پس هم سنیم*جدی*
-بلی.... *نیشخند*
مایکی:16 سالته؟! اصلا نمیخوره! *لبخند محو*
-میدونم نمیخوره چون قدم کوتاهه*نیشخند*
مایکی:قدت چنده؟! *یکم کنجکاو*
-نمیدونم.... *پوکر فیس*
مایکی:خوبه... *پوکر فیس*
-اهم! من دارم دیوونه میشم جدی یکم دیگه اروم همینجا بشینم هم جارو به اتیش میکشم*کمی عصبی*
مایکی:ها؟! حوصلت سر رفته؟! *کنجکاو*
-اره اصلا از بیکاری و ارامش خوشم نمیاد نمیشه خودمو پرت کنم از پنجره پایین؟! *عصبی*
دراکن یه نگاه عاقل اندر سفیه به من میکنه
دراکن:تو دیوونه ای؟! چرا میخوایی همچین کاری کنی؟! *تعجب*
-چون دلم ماجراجویی میخواد! یکی نیست من کولش کنم؟! همیشه یکی بود کولش کنم! *عصبی*
مایکی:جدی میتونی؟!اگه اره منو کول کنننن*چشماش ستاره ای شد*
-عه اره بیا بیا*نیشخند*
رو زانو ایستادم یه پامو عقب دادم و یکم خم شدم و مایکی هم از روی تخت بلند شد و اروم اومد پشتم و جلوی بدنش رو پشتم هس کردم و بعد دستاشو روی شونه هام گذاشت و منم با دوتا دستام پاهاشو گرفتم با گفتن یه یا علی مدد بلند شدم
تاکه:کی.. کیانا!! چقدر..ق.. قوی*پشم ریخته*
-اون ورزشای مرگبار مشخصه جواب داده تاکه( جدا از شوخی اره واقعا با اون ورزشا نمیدونم چطوری زندم خودم اون برنامه مرگبارو چیدم)*نیشخند*
مایکی:اااااا چه باحال برو برووووو *تکون تکون میدم شونهاشو با دستام*
-باشه باشه *درحال راه رفتن با مایکی روی کولم*
دراکن:مایکی کمرش میشکنه *جدی و کمی اخم*
مایکی:مگه نشنیدی؟! خودش گفت منم پایین نمیام کن-چین!! *خوشحال*
-خب کجا بریم؟!*اندر فکر*
ادامه....
part five
دراکن:پس هم سنیم*جدی*
-بلی.... *نیشخند*
مایکی:16 سالته؟! اصلا نمیخوره! *لبخند محو*
-میدونم نمیخوره چون قدم کوتاهه*نیشخند*
مایکی:قدت چنده؟! *یکم کنجکاو*
-نمیدونم.... *پوکر فیس*
مایکی:خوبه... *پوکر فیس*
-اهم! من دارم دیوونه میشم جدی یکم دیگه اروم همینجا بشینم هم جارو به اتیش میکشم*کمی عصبی*
مایکی:ها؟! حوصلت سر رفته؟! *کنجکاو*
-اره اصلا از بیکاری و ارامش خوشم نمیاد نمیشه خودمو پرت کنم از پنجره پایین؟! *عصبی*
دراکن یه نگاه عاقل اندر سفیه به من میکنه
دراکن:تو دیوونه ای؟! چرا میخوایی همچین کاری کنی؟! *تعجب*
-چون دلم ماجراجویی میخواد! یکی نیست من کولش کنم؟! همیشه یکی بود کولش کنم! *عصبی*
مایکی:جدی میتونی؟!اگه اره منو کول کنننن*چشماش ستاره ای شد*
-عه اره بیا بیا*نیشخند*
رو زانو ایستادم یه پامو عقب دادم و یکم خم شدم و مایکی هم از روی تخت بلند شد و اروم اومد پشتم و جلوی بدنش رو پشتم هس کردم و بعد دستاشو روی شونه هام گذاشت و منم با دوتا دستام پاهاشو گرفتم با گفتن یه یا علی مدد بلند شدم
تاکه:کی.. کیانا!! چقدر..ق.. قوی*پشم ریخته*
-اون ورزشای مرگبار مشخصه جواب داده تاکه( جدا از شوخی اره واقعا با اون ورزشا نمیدونم چطوری زندم خودم اون برنامه مرگبارو چیدم)*نیشخند*
مایکی:اااااا چه باحال برو برووووو *تکون تکون میدم شونهاشو با دستام*
-باشه باشه *درحال راه رفتن با مایکی روی کولم*
دراکن:مایکی کمرش میشکنه *جدی و کمی اخم*
مایکی:مگه نشنیدی؟! خودش گفت منم پایین نمیام کن-چین!! *خوشحال*
-خب کجا بریم؟!*اندر فکر*
ادامه....
- ۳.۰k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط