ده سال می گذرد

ده سال می گذرد
تو نیستی.. و من آنقدر
سرد و گرم چشیدۀ نبودنت شده ام
که تو روی اول شخصِ شعرهای نوشته ام برای تو بایستم
و با احترام
به کلاسیک ترین خاطراتت
شیک ترین ترانه ای که
برایت سروده ام را
ضمیمۀ نُت هایی کنم.. که
از ملودی خنده هایت به ارث برده ام .. تا
سمفونیِ نبودنت را
به خوردِ گوش هایی دهم .. که
تنها از تنهایی های شاعر، استقبال می کنند..
.
.
.
شاعرها
به همین آسانی یتیم می شوند
ماه بانوی قصه شان که برود،
از حرف زدن می افتند..

می دانی..،
خصوصی ترین حرف ها را
وقتی در انظار عمومی اکران کنی..،
درست در ملأ عام بی کسی، لال می شوی...

#حمیدرضا_هندی

+ صمیمانه ممنون تان هستم که در صورت بازنشر، با نام نویسنده به اشتراک می گذارید..
دیدگاه ها (۵)

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری ...نامه ای دارم منکه بدستش بد...

بانو بیدار شو!یک پاکتِ سیگار بخریمیک جعبه دستمال کاغذیکمی‌ ع...

برای چه باید می‌‌گریستم ؟برای از دست دادن یک زندگی‌ که هرگز ...

عصر یخبندان کنارت صبح فروردین شودپیش پایت کوچه با رنگین کمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط