پارت دوم برادر های ناتنی من
پارت دوم برادر های ناتنی من
در خواستی
ات دراز کشیده بود روی تخت یهو نفسش گرفت داشت خفه میشد سریع رفت اسپری تنفس اش و برداشت(اسمش و نمیدونم یارو که وقتی نفست میگیره میزنب خوب شی)
وقتی اون و زد خوب شد و یه اهه از خستگی کشید رفت نشست رو میزش دفتر خاطراتش و باز کرد و اتفاقای امروز و توش نوشت.
ویو یونگی
ات و تو اتاقش قفل کردیم که به سر عقل بیاد هر چند من میشناسمش عقل درست نمیکنه. ولی خب بشه یه درس عبرت براش دفعه ی بعد حاضر جوابی نکنه.
نامجون مث هیچکدوم از اعضا نیست از همه ی اعضا سخت گیر تره.
ویو نویسنده
ات با خودش فکر میکرد که چرا باید بدنیا بیاد که زندگیش مثل جهنم باشه.
همیشه با خودش کلنجار میرفت و در اخر به هیچ میرسید هر دفعه از خدا میپرسید چرا زندگیش باید اینجوری باشه ولی باز هم بدون جواب میموند.
یه هفته بدون اب و غذا سخت بود و ات از این لجباز تر بود که معذرت خواهی بکنه بدتر میشد ولی بهتر نمیشد. گرسنه و تشنه لب بود ولی باز هم کم نیاورد، تصمیم گرفت خودکشی بکنه رفت سمت میزش و یه چاغو برداشت و تو دل خودش فرو کرد.
خون کل لباس سفید ات و لکه دار کرده بود بعد کم کم چشماش سیاه شد...
ادامه دارد...
نویسنده: Elisa
اینم یه پارت دیگه لایک کنید لطفا ♥♥
در خواستی
ات دراز کشیده بود روی تخت یهو نفسش گرفت داشت خفه میشد سریع رفت اسپری تنفس اش و برداشت(اسمش و نمیدونم یارو که وقتی نفست میگیره میزنب خوب شی)
وقتی اون و زد خوب شد و یه اهه از خستگی کشید رفت نشست رو میزش دفتر خاطراتش و باز کرد و اتفاقای امروز و توش نوشت.
ویو یونگی
ات و تو اتاقش قفل کردیم که به سر عقل بیاد هر چند من میشناسمش عقل درست نمیکنه. ولی خب بشه یه درس عبرت براش دفعه ی بعد حاضر جوابی نکنه.
نامجون مث هیچکدوم از اعضا نیست از همه ی اعضا سخت گیر تره.
ویو نویسنده
ات با خودش فکر میکرد که چرا باید بدنیا بیاد که زندگیش مثل جهنم باشه.
همیشه با خودش کلنجار میرفت و در اخر به هیچ میرسید هر دفعه از خدا میپرسید چرا زندگیش باید اینجوری باشه ولی باز هم بدون جواب میموند.
یه هفته بدون اب و غذا سخت بود و ات از این لجباز تر بود که معذرت خواهی بکنه بدتر میشد ولی بهتر نمیشد. گرسنه و تشنه لب بود ولی باز هم کم نیاورد، تصمیم گرفت خودکشی بکنه رفت سمت میزش و یه چاغو برداشت و تو دل خودش فرو کرد.
خون کل لباس سفید ات و لکه دار کرده بود بعد کم کم چشماش سیاه شد...
ادامه دارد...
نویسنده: Elisa
اینم یه پارت دیگه لایک کنید لطفا ♥♥
- ۳.۴k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط