پارت اول رمان برادر های ناتنی من
پارت اول رمان برادر های ناتنی من
در خواستی
یه روز مثل روزهای دیگه ات از خواب پا میشه بدون هیچ امیدی به زندگی کردن فقط پا میشه مستقیم میره سمت دستشویی دست و صورتشو میشوره و میره تو اشپز خونه.
نامجون: صبح بخیر کوچولو
: صبح بخیر (سرد)
همه: صبح بخیر کوشولو
مثل همیشه میشینه پشت میز و دو سه لقمه صبحانه میخوره پا میشه بره تو اتاقش که نامجون نمیزاره
نامجون: ات باید باهات صحبت کنیم
: بله؟ در مورد؟
یونگی: خب بزار توضیح بدم دیروز توی مدرسه با یونا دعوا کردی چرا مگه بهت نگفتیم دعوا نکن؟
: به کسی ربطی نداره مگه شما کی منید
تهیونگ: دختره ی پررو ما برادرتیم
: برادر ناتنی منظورته درسته!؟
تهیونگ: چی؟
: بزارید به حال خودم باشم حوصله ندارم.
نامجون: اول جواب ما رو بده
: جوابی ندارم بدم به شما
جونگکوک: دختره ی گستاخ تو تو اتاقت حبس میشی تا بفهمی با کیا طرفی الانم دیگه جرات نداری بری مدرسه تو خونه درس میخونی ما برات معلم خصوصی میگیرم تا افتاب و هم به چشم نبینی (عصبی)
: مهم نیست.
نامجون بلند میشه دست ات و میگیره میبره تو اتاقش و درش و قفل میکنه و میگه: تا وقتی عقل درست نکردی بیرون نمیای.(داد)
ات میره توی تختش و به سقف خیره میشه. با خودش میگه چرا باید...
...
ادامه دارد...
در خواستی
یه روز مثل روزهای دیگه ات از خواب پا میشه بدون هیچ امیدی به زندگی کردن فقط پا میشه مستقیم میره سمت دستشویی دست و صورتشو میشوره و میره تو اشپز خونه.
نامجون: صبح بخیر کوچولو
: صبح بخیر (سرد)
همه: صبح بخیر کوشولو
مثل همیشه میشینه پشت میز و دو سه لقمه صبحانه میخوره پا میشه بره تو اتاقش که نامجون نمیزاره
نامجون: ات باید باهات صحبت کنیم
: بله؟ در مورد؟
یونگی: خب بزار توضیح بدم دیروز توی مدرسه با یونا دعوا کردی چرا مگه بهت نگفتیم دعوا نکن؟
: به کسی ربطی نداره مگه شما کی منید
تهیونگ: دختره ی پررو ما برادرتیم
: برادر ناتنی منظورته درسته!؟
تهیونگ: چی؟
: بزارید به حال خودم باشم حوصله ندارم.
نامجون: اول جواب ما رو بده
: جوابی ندارم بدم به شما
جونگکوک: دختره ی گستاخ تو تو اتاقت حبس میشی تا بفهمی با کیا طرفی الانم دیگه جرات نداری بری مدرسه تو خونه درس میخونی ما برات معلم خصوصی میگیرم تا افتاب و هم به چشم نبینی (عصبی)
: مهم نیست.
نامجون بلند میشه دست ات و میگیره میبره تو اتاقش و درش و قفل میکنه و میگه: تا وقتی عقل درست نکردی بیرون نمیای.(داد)
ات میره توی تختش و به سقف خیره میشه. با خودش میگه چرا باید...
...
ادامه دارد...
- ۴.۲k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط