ماه و خورشید
پارت ۲۰
که با اعصاب بهم ریخته ی تهیونگ مواجه شدم
ته : مردک احمق فکر کردم میتونه هر گوهی دلش میخواد بخوره " عصبی و کمی بلند "
کوک : امممم ببخشید حالتون خوبه
اومد محکم بغلم کرد اومد ازش جدا بشم که گفت
ته : تکون نخور الان باید یکیو محکم بغل کنم
همون جا خشکم زد تا وقتی که آروم شد بعدش آروم از بغلش بیرون اومدم
هاری : خیلی سنگدلی
شینا : حتی تکونم نخوردی
ته : شما چرا اینجایین بعدشم من خیلی یهویی بغلش کردم
هاری : حداقل باید پشتتو نوازش میکرد تا آروم بشی
شینا : میخواستیم بهت بگیم که امشب مهمونیه میای یا نه
ته : نه یه کار خیلی فوری دارم قبل از اینکه برید معذرت خواهی کنید
هاری و شینا : احمق سنگدل
رفتن و منم خیلی آروم نشستم رو تختم و با گوشیم ور رفتم
ته : ببخشید واسه بغل کردنت و حرف اینا
کوک : نه مهم نیست من مشکلی ندارم
ته : زخمت چطوره
کوک : داره خوب میشه دیگه درد نمیکنه
که دوبار یه شماره ی ناشناس زنگ زد
شروع مکالمه
آسامی : سلام احمق
کوک : بنال
آسامی : خبر رسیده که تو هیچی الان به چپتم نیست
کوک : من برای یه بار دیشب حرفمو زدم و لطفا دیگه به من زنگ نزنید
آسامی : کوچولوی هرزه
پایان مکالمه
باز خبر از کره رسید رفتم نگاه کردم
خبر : ما روز ۲۹ اگوست رو روز انداختن بیرون جئون از کشور میدونیم و یه نفر سوال پرسیده شد که اون اینقدر کار برای شما کرد چرا طردش کردین خب چون اون پسر جئون جونگ سوک بود و حتی پدرشم از وجودش خوشحال نبود و همه اونو احمق میدونن
ته : داری خبرو میخونی
کوک : ن.......نه
ته : چته " سر تو گوشی "
کوک : ه....هی...هیچی
ته : ولی حالت خوب نیست
کوک : ل..لطفا ج...جویای ح....حا....حال من ن...نبا .....نباشد
ته : اوکی هر جور راحتی
رفتم تو فکر حتی جوری که صدای لرزش گوشیمو نشنیدم بغضم گرفته بود که همهی اونایی که داییم برام گفته بود دروغ باشه همه ی اون اتفاقا برای منع ؟ من آخه مگه من انتخاب کردم تو چه کشوری پسر کی چه شکلی و کی باشم اگه دست خودم بود نمیخواستم متولد بشم
که گوشیم مدام میلرزید با این که بغضم گرفته بود و خوب نمیدیدم به گوشیم نگاه کردم داییم بود که برام نوشته بود
چت بین داییه کوک و کوک
د.ک : سلام کوک لطفا سریع جوابمو بده
کوک : نمیخوای دوباره چه دروغی بهم بگی
د.ک : دیگه بر نگرد هیچ وقت تو نباید بیای کره چون باعث نابودیه زندگیه همه میشی
کوک : امیدوارم هرچه زود تر خبر اینکه جئون جونگکوک پسر شی دوهی و جئون جونگ سوک بخاطر فهمیدن خبری که برای درد ناک بود خودکشی کرد بهتون برسه
د.ک : من بد خواه تو نیستم ولی دیگه برنگرد خوش بخت بشی و به کسی که دوست داری برسی کوک هرچه زود تر
کوک :....
🌑🌕
که با اعصاب بهم ریخته ی تهیونگ مواجه شدم
ته : مردک احمق فکر کردم میتونه هر گوهی دلش میخواد بخوره " عصبی و کمی بلند "
کوک : امممم ببخشید حالتون خوبه
اومد محکم بغلم کرد اومد ازش جدا بشم که گفت
ته : تکون نخور الان باید یکیو محکم بغل کنم
همون جا خشکم زد تا وقتی که آروم شد بعدش آروم از بغلش بیرون اومدم
هاری : خیلی سنگدلی
شینا : حتی تکونم نخوردی
ته : شما چرا اینجایین بعدشم من خیلی یهویی بغلش کردم
هاری : حداقل باید پشتتو نوازش میکرد تا آروم بشی
شینا : میخواستیم بهت بگیم که امشب مهمونیه میای یا نه
ته : نه یه کار خیلی فوری دارم قبل از اینکه برید معذرت خواهی کنید
هاری و شینا : احمق سنگدل
رفتن و منم خیلی آروم نشستم رو تختم و با گوشیم ور رفتم
ته : ببخشید واسه بغل کردنت و حرف اینا
کوک : نه مهم نیست من مشکلی ندارم
ته : زخمت چطوره
کوک : داره خوب میشه دیگه درد نمیکنه
که دوبار یه شماره ی ناشناس زنگ زد
شروع مکالمه
آسامی : سلام احمق
کوک : بنال
آسامی : خبر رسیده که تو هیچی الان به چپتم نیست
کوک : من برای یه بار دیشب حرفمو زدم و لطفا دیگه به من زنگ نزنید
آسامی : کوچولوی هرزه
پایان مکالمه
باز خبر از کره رسید رفتم نگاه کردم
خبر : ما روز ۲۹ اگوست رو روز انداختن بیرون جئون از کشور میدونیم و یه نفر سوال پرسیده شد که اون اینقدر کار برای شما کرد چرا طردش کردین خب چون اون پسر جئون جونگ سوک بود و حتی پدرشم از وجودش خوشحال نبود و همه اونو احمق میدونن
ته : داری خبرو میخونی
کوک : ن.......نه
ته : چته " سر تو گوشی "
کوک : ه....هی...هیچی
ته : ولی حالت خوب نیست
کوک : ل..لطفا ج...جویای ح....حا....حال من ن...نبا .....نباشد
ته : اوکی هر جور راحتی
رفتم تو فکر حتی جوری که صدای لرزش گوشیمو نشنیدم بغضم گرفته بود که همهی اونایی که داییم برام گفته بود دروغ باشه همه ی اون اتفاقا برای منع ؟ من آخه مگه من انتخاب کردم تو چه کشوری پسر کی چه شکلی و کی باشم اگه دست خودم بود نمیخواستم متولد بشم
که گوشیم مدام میلرزید با این که بغضم گرفته بود و خوب نمیدیدم به گوشیم نگاه کردم داییم بود که برام نوشته بود
چت بین داییه کوک و کوک
د.ک : سلام کوک لطفا سریع جوابمو بده
کوک : نمیخوای دوباره چه دروغی بهم بگی
د.ک : دیگه بر نگرد هیچ وقت تو نباید بیای کره چون باعث نابودیه زندگیه همه میشی
کوک : امیدوارم هرچه زود تر خبر اینکه جئون جونگکوک پسر شی دوهی و جئون جونگ سوک بخاطر فهمیدن خبری که برای درد ناک بود خودکشی کرد بهتون برسه
د.ک : من بد خواه تو نیستم ولی دیگه برنگرد خوش بخت بشی و به کسی که دوست داری برسی کوک هرچه زود تر
کوک :....
🌑🌕
۳.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.