ماه و خورشید
پارت ۲۲
کوک : با اینکه بهم از پشت خنجر زدیم بازم اینجایین ؟ چرا میخواین منو عزاب بدین من چیکار کردم که باید عزاب بکشم ؟
جیمین : به وجود اومدی تو نباید به وجود میومدی که جونگ سوک نمیره
کوک : اون زندست اگه اون نبود نمیتونستین منو بندازین بیرون ولی جناب جئون جونگ سوکی که اون پشته رطبت دست کنه و تو نمیتونی هیچ گوهی بخوری
جونگ سوک : او جناب میخوام برای من شاخ و شونه بکشن
نامی : چی گفتی به جناب جئون ؟
کوک : نمیتونه هیچ گوهی بخوره
جین : بریم
کوک : برید بیرون هرچه سریع تر بهتر
رفتن بیرون و تهیونگ اومد گرفتم
کوک : ممنون اصلا الان انتظار چنینی چیزیو نداشتم
ته : درک میکنم
رفتم رو تختم دراز کشیدم تا وقتی که مطمئن بشم تهیونگ خوابه بعدش رفتم روی سقف آکادمی و روی لبه ی ساختمون وایسادم همه اون پایین نگام میکردن و داد میزدن که نپرم که اونا رو دیدم با پوزخند نگام میکردن چند نفرم اومدن بالا که جلومو بگیرن ولیدر اومدن من خودمو پرت کردم با خیال راحت چشمامو بستم ولی به زمین برخورد نکردم یکی منو گرفت چشمامو باز کردم که با قیافه ی عصبانیه تهیونگ مواجه شدم بدون اینکه بزارم زمین بردم تو اتاق و پرتم کرد روتخت خودش
کوک : چته چرا منو گرفتی
اومد روم خیمه زد
ته : چرا میخواستی خودتو بکشی " داد "
صدای نفساشو میشنیدم هرچی سعی زدم بلند بشم نتونستم
کوک : و.....ولم کن
ته : نمیتونی خواب بدی نه " عصبی "
کوک : چت شده چرا انقدر اعصابت بهم ریخته
ته : چون بهت گفتم خودتو مقصر مدون ولی تو میخواستی خودتو بکشی " عصبی "
کوک : میتونم بشینم
ته : جواب منو بده چرا میخواستی خودتو بکشی " عصبی "
کوک : از روم بلند شو
چونمو گرفت و سرمو چرخوند قشنگ میتونشم رگ گردنش که پق کرده رو بگیرم
ته : قصد نداری جواب بدی پاپی " عصبی "
کوک : احساس کردم تنها چیزی که الان به درد میخوره مرگ کنه و ذهنم کاملا خالی بود
از روم بلند شدو گوشیشو برداشت و رفت بیرون منم همونجا نشستم و به دیوار نگاه میکردم که بعد تقریبا ۲ ساعت برگشت
آروم بلند شدم که برم رو تخت خودم که متوجه شدم هنوز عصبانیه
کوک : خ......خوبی ؟
ته : همونجا بشین " عصبی "
نزاشتم برم رو تخت خودم هیچ کس تا حالا عصبانیتشو ندیده بود
کوک : چرا بخاطر کار من عصبانی ای
ته : فقط ساکت باش اوکی ساکت باش
کوک : اما من که ...
ته : خفه شو خفه " عربده و ترسناک "
ساکت شدمو حرفی نزدم که بعدش اومد خوابید همون جا ساکت و آروم سرمو انداخته بودم پایین و موهام جلوی صورتمو گرفته بود
ته : بگیر بخواب
بلند شدمو رفتم رو تخت خودم
ته : من که نگفتم بری رو تخت خودت
آروم دراز کشیدم و پتو رو تا بالای سرم کشیدم
ته : نکنه باز دوباره ناراحت شدی پاپی
کوک : دیگه هیچ وقت این کارو انجام نمیدم " آروم "
که احساس کرد یکی پشت سرمه
ته :
🌑🌕
کوک : با اینکه بهم از پشت خنجر زدیم بازم اینجایین ؟ چرا میخواین منو عزاب بدین من چیکار کردم که باید عزاب بکشم ؟
جیمین : به وجود اومدی تو نباید به وجود میومدی که جونگ سوک نمیره
کوک : اون زندست اگه اون نبود نمیتونستین منو بندازین بیرون ولی جناب جئون جونگ سوکی که اون پشته رطبت دست کنه و تو نمیتونی هیچ گوهی بخوری
جونگ سوک : او جناب میخوام برای من شاخ و شونه بکشن
نامی : چی گفتی به جناب جئون ؟
کوک : نمیتونه هیچ گوهی بخوره
جین : بریم
کوک : برید بیرون هرچه سریع تر بهتر
رفتن بیرون و تهیونگ اومد گرفتم
کوک : ممنون اصلا الان انتظار چنینی چیزیو نداشتم
ته : درک میکنم
رفتم رو تختم دراز کشیدم تا وقتی که مطمئن بشم تهیونگ خوابه بعدش رفتم روی سقف آکادمی و روی لبه ی ساختمون وایسادم همه اون پایین نگام میکردن و داد میزدن که نپرم که اونا رو دیدم با پوزخند نگام میکردن چند نفرم اومدن بالا که جلومو بگیرن ولیدر اومدن من خودمو پرت کردم با خیال راحت چشمامو بستم ولی به زمین برخورد نکردم یکی منو گرفت چشمامو باز کردم که با قیافه ی عصبانیه تهیونگ مواجه شدم بدون اینکه بزارم زمین بردم تو اتاق و پرتم کرد روتخت خودش
کوک : چته چرا منو گرفتی
اومد روم خیمه زد
ته : چرا میخواستی خودتو بکشی " داد "
صدای نفساشو میشنیدم هرچی سعی زدم بلند بشم نتونستم
کوک : و.....ولم کن
ته : نمیتونی خواب بدی نه " عصبی "
کوک : چت شده چرا انقدر اعصابت بهم ریخته
ته : چون بهت گفتم خودتو مقصر مدون ولی تو میخواستی خودتو بکشی " عصبی "
کوک : میتونم بشینم
ته : جواب منو بده چرا میخواستی خودتو بکشی " عصبی "
کوک : از روم بلند شو
چونمو گرفت و سرمو چرخوند قشنگ میتونشم رگ گردنش که پق کرده رو بگیرم
ته : قصد نداری جواب بدی پاپی " عصبی "
کوک : احساس کردم تنها چیزی که الان به درد میخوره مرگ کنه و ذهنم کاملا خالی بود
از روم بلند شدو گوشیشو برداشت و رفت بیرون منم همونجا نشستم و به دیوار نگاه میکردم که بعد تقریبا ۲ ساعت برگشت
آروم بلند شدم که برم رو تخت خودم که متوجه شدم هنوز عصبانیه
کوک : خ......خوبی ؟
ته : همونجا بشین " عصبی "
نزاشتم برم رو تخت خودم هیچ کس تا حالا عصبانیتشو ندیده بود
کوک : چرا بخاطر کار من عصبانی ای
ته : فقط ساکت باش اوکی ساکت باش
کوک : اما من که ...
ته : خفه شو خفه " عربده و ترسناک "
ساکت شدمو حرفی نزدم که بعدش اومد خوابید همون جا ساکت و آروم سرمو انداخته بودم پایین و موهام جلوی صورتمو گرفته بود
ته : بگیر بخواب
بلند شدمو رفتم رو تخت خودم
ته : من که نگفتم بری رو تخت خودت
آروم دراز کشیدم و پتو رو تا بالای سرم کشیدم
ته : نکنه باز دوباره ناراحت شدی پاپی
کوک : دیگه هیچ وقت این کارو انجام نمیدم " آروم "
که احساس کرد یکی پشت سرمه
ته :
🌑🌕
۴.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.