جیمین من هنوز قانع نشدم از کجا بدونیم که واقعا اتفاقی

جیمین: من هنوز قانع نشدم. از کجا بدونیم که واقعاً اتفاقی افتاده؟ شاید از قصد این کار رو کرده باشه.
تههیونگ: دقیقاً! یه کم عجیب نیست؟ اون همه آدم اونجا بودن، ولی فقط تو هل داده شدی و افتادی تو ماشین ما؟
ات چشمانش را با ناباوری بین آن دو می‌چرخاند. "من از قصد این کارو نکردم! چرا باید همچین کاری کنم؟!"
جیمین: نمی‌دونم، شاید می‌خواستی یه لحظه کنارمون باشی. این چیزیه که خیلی از فن‌ها آرزوشو دارن.
تههیونگ: یا شاید فکر کردی می‌تونی مخفیانه وارد بشی و بعدش تظاهر کنی که همه‌چیز تصادفی بوده؟
ات: "وای، باورم نمی‌شه! شما واقعاً فکر می‌کنید من همچین آدمی‌ام؟! اصلاً نمی‌خواستم تو این موقعیت باشم!"
جیمین: ولی هستی! حالا که اینجا نشستی، ما چیکار کنیم؟ اگه کسی دیده باشه که تو با ما اومدی، همه جا پر از شایعه می‌شه!
تههیونگ: این دقیقاً همون چیزیه که ساسانگ‌ها انجام میدن!
ات با عصبانیت نفسش را بیرون می‌دهد. "من ساسانگ نیستم! فقط یه نفر منو هل داد! من حتی از اینکه اینجام گیج شدم، چه برسه به اینکه بخوام همچین نقشه‌ای بکشم!"
جیمین: خب پس اسم اون کسی که تو رو هل داد چیه؟!
ات برای چند ثانیه سکوت می‌کند. "نمی‌دونم... حتی ندیدمش..."
تههیونگ: دقیقاً! همه چی خیلی مبهمه. چطور انتظار داری باور کنیم؟
هوبی: "وای، وای، وای! چرا دارید سرش داد می‌زنید؟ بسه دیگه، بذارید نفس بکشه!"
جین: "همه آروم باشید. با دعوا چیزی درست نمی‌شه."
شوگا: "بهتره یه راه‌حل پیدا کنیم، نه اینکه فقط سر هم داد بزنیم."
نامجون: "در هر صورت، این بحث فایده‌ای نداره. حالا که اینجا هست، باید یه راهی پیدا کنیم که بدون دردسر بره. تهیونگ، جیمین، دیگه ادامه ندید."
دیدگاه ها (۱)

ات هنوز از بحث قبلی کمی ناراحت است، اما تصمیم می‌گیرد فعلاً ...

ات نفسش را حبس می‌کند و آرام شروع به خواندن می‌کند. در ابتدا...

ات به همه نگاه می‌کند. چطور باید توضیح بدهد؟ قلبش هنوز تند م...

ات هنوز باورش نمی‌شود که در ماشین بی‌تی‌اس افتاده است. قلبش ...

یه OP اخیرا جیمین رو دیده و باهاش عکس گرفته:"این تنها و باار...

آدم همیشه از اون چیزی که داره... بیشتر می خواد...به هفته‌ای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط