ت
ت
مربی بوکس من
پارت ۲۶
ویو کوک
لباسمو دراوردم باهاش رفتم توی وان.....
محکم بغلش کردم....
_تو یکی از قسمت زندگی منی چجوری میتونم بهت بگم بی مصرف
+گریه بلند در حالی که بغلش بود
_دیگه از این فکرا به سرت نزنه ها... باهم این مسابقه رو میبریم...... نگران نباش
+(باگریه)
_خب دیگه گریه نکن باشه
+ب.... هق.. با... هق.... شه
خودمونو شستیم و اومدیم بیرون... من یه هودی مشکی پوشیدم
جونگ کوکم یه تیشرت پوشید رفت پایین.... من داشتم موهام و خشک میکردم....
وقتی موهامو خشک کردم رفتم پایین دیدم تو اشپزخونه وایستاده داره غذا درست میکنه..... رفتم از پشت بغلش کردم.....
_اومدی....
+اهوم.....ممنون که غذا درست میکنی
_خنده خرگوشی
+هنوزم حالم بد بود به زور روی پا وایساده بودم.....
_حالت خوبه؟
+اره...من میرم روی مبل بشینم کمک خواستی بگو
_چشم پرنسس
+لبخند زدم..... رفتم روی مبل نسستم.... بعرد ازچند دقیقه انگار خوابم برد....
ویو کوک
از اشپزخونه اومدم بیرون که دیدم ا/ت عین یه عروسک خوابیده.... اروم براید استایل بغلش کردم.... بردمش گذاشتمش روی تخت.... پتو رو کشیدم روش.... خودم رفتم پایین تا یکم فیلم ببینم....
بعد از فیلیم بلند شدم تا برم ا/ت
و بیدار کنم تا غذا بخوره.....
تا در اتاق و باز کردم دیدم یه تیغ گرفته دستش.....میخواست شاهرگشو بزنه....
_ا/ت چیکار داری میکنی؟ ترسیده
+خدافظ ببخشید که اذیتت کردم.....
تیغ و کشید رو دستش....
_نهههههههه(داد)
+خدافظ با لبخند
_دویدم سمتش ا/ت....
مربی بوکس من
پارت ۲۶
ویو کوک
لباسمو دراوردم باهاش رفتم توی وان.....
محکم بغلش کردم....
_تو یکی از قسمت زندگی منی چجوری میتونم بهت بگم بی مصرف
+گریه بلند در حالی که بغلش بود
_دیگه از این فکرا به سرت نزنه ها... باهم این مسابقه رو میبریم...... نگران نباش
+(باگریه)
_خب دیگه گریه نکن باشه
+ب.... هق.. با... هق.... شه
خودمونو شستیم و اومدیم بیرون... من یه هودی مشکی پوشیدم
جونگ کوکم یه تیشرت پوشید رفت پایین.... من داشتم موهام و خشک میکردم....
وقتی موهامو خشک کردم رفتم پایین دیدم تو اشپزخونه وایستاده داره غذا درست میکنه..... رفتم از پشت بغلش کردم.....
_اومدی....
+اهوم.....ممنون که غذا درست میکنی
_خنده خرگوشی
+هنوزم حالم بد بود به زور روی پا وایساده بودم.....
_حالت خوبه؟
+اره...من میرم روی مبل بشینم کمک خواستی بگو
_چشم پرنسس
+لبخند زدم..... رفتم روی مبل نسستم.... بعرد ازچند دقیقه انگار خوابم برد....
ویو کوک
از اشپزخونه اومدم بیرون که دیدم ا/ت عین یه عروسک خوابیده.... اروم براید استایل بغلش کردم.... بردمش گذاشتمش روی تخت.... پتو رو کشیدم روش.... خودم رفتم پایین تا یکم فیلم ببینم....
بعد از فیلیم بلند شدم تا برم ا/ت
و بیدار کنم تا غذا بخوره.....
تا در اتاق و باز کردم دیدم یه تیغ گرفته دستش.....میخواست شاهرگشو بزنه....
_ا/ت چیکار داری میکنی؟ ترسیده
+خدافظ ببخشید که اذیتت کردم.....
تیغ و کشید رو دستش....
_نهههههههه(داد)
+خدافظ با لبخند
_دویدم سمتش ا/ت....
۱۹.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.