پاییز که می آمد
پاییز که میآمد
آفتاب پاورچین مهمان خانه میشد
از شیشه رنگیهای اُرُسی نیم نگاهی میکرد
و آرام میخزید داخل خانه
از کنج دیوار میگرفت و قاب میشد روی عکس آقاجان
به ظهر که میرسید
کودک بازیگوشی بود
که
روی فرشها میدوید
و لِی لِی بازی میکرد
اما
دمدمای عصر دیگر رمقی نداشت
خستگیای در میکرد و آرام بدون آنکه متوجه رفتنش شده باشی
غیبش میزد
از آن مدلها که هم آمدنش دل میبَرَد
هم رفتنش ماجراها دارد
شاید زندگی هم همین باشد ...
خنکای دلچسب صبح پاییزی بود
با همه روزمرگیهایش
#آینور_فاروقی
🍂
آفتاب پاورچین مهمان خانه میشد
از شیشه رنگیهای اُرُسی نیم نگاهی میکرد
و آرام میخزید داخل خانه
از کنج دیوار میگرفت و قاب میشد روی عکس آقاجان
به ظهر که میرسید
کودک بازیگوشی بود
که
روی فرشها میدوید
و لِی لِی بازی میکرد
اما
دمدمای عصر دیگر رمقی نداشت
خستگیای در میکرد و آرام بدون آنکه متوجه رفتنش شده باشی
غیبش میزد
از آن مدلها که هم آمدنش دل میبَرَد
هم رفتنش ماجراها دارد
شاید زندگی هم همین باشد ...
خنکای دلچسب صبح پاییزی بود
با همه روزمرگیهایش
#آینور_فاروقی
🍂
۳.۴k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.