تو که رفتی نفسم بی تو غریبانه گرفت

تو که رفتی نفســـم بی تو غریبانه گرفت
دلِ زارم قفسی شد که به غم خانه گرفت

تو که رفتی شب وروزم به همین خانه گذشت
مهِ شـــــــب پیش رخــم غیرت مردانه گرفت

تو که رفتی همه مردم به دلم زخم زدند
زنفیـــــرم دل هر دشمن و بیگانه گرفت

تو که بودی توبه کردم که به مِی لب نزنم
تو که رفتی هوســـم باز به میخانه گرفت

تو که دیدی به برت شمع شدم تا بپری
تو تنت پیله صفـــت جرات پروانه گرفت

تو که دیدی به هوا پر زدن از شوق تو بود
چه کنم مرغ دل از خال لبت دانه گرفت...

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

آن را که درهوای تو یک دم شکیب نیستبا نامه ایش گر بنوازی غریب...

عروسک نازم بعد مدتی دوری مدت کوتاهی اومدی پیشم اما حیف دوبار...

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین درد نهان سوز نهفتن نتوانمتو...

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من تا چه شود به عاقبت در طل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط