کیمیاگر p15
کیمیاگر p15
^ویو جیمین^
امروز میخوام با کوک بعد از وقت ها برم بندر.
البته بندر تهیونگ و بابام.
باید به شرکتم یه سری بزنم ولی تهیونگ اجازه نمیده.
چون میگه که باید استراحت کنم و برای بچه ها بده.
من و کوک آماده شدیم و حرکت کردیم.
یکم حرکات کوک توی ماشین عجیب بود.
جیمین: کوک؟
کوک: هوم؟
جیمین: چیزی شده؟
کوک: اوم! نه؟ چطور مگه؟
جیمین: آخه احساس میکنم یکم استرس داری!
کوک: کی؟ من؟
جیمین: اوهوم.
کوک: اون وقت چطوری این حس بهت دست داد؟
جیمین: معذرت میخواما...ولی من یه امگام و دوتا توله داخل شکمم هستش..یعنی من نمیتونم بو بکشم و احساساتِ یه فرد و از کیلو متری بشنوم.
کوک: خیلی خوب، خیلی خوب..جوش نیار که..برای توله هات بده ها.. (خنده)
جیمین: مسخره نکن کوک! بگو چی شده؟
کوک: هااااا...یکی هست که باید ببینیش.
جیمین: من؟ کی اون وقت؟ چه کسی رو باید ببینم؟
کوک: گفته که هیچ حرفی نزنم!
جیمین: اون جوری که من دق میکنم!
کوک: پس بهتره که دق نکنی چون برات خوب نیست. درضمن ته تورو سپرده دست من.
جیمین: تو تاحالا رفتی؟
کوک: کجا؟
جیمین: بندر!
کوک: من خودم توی یه بندر کار میکنم.
جیمین: جدا؟ کجا؟
کوک: خب ببین، من و هوسوک هیونگ با هم کار میکنیم. البته یه جورایی هم مافیا هستیم و هم دکتر.
جیمین: تو دکتری؟
کوک: سه سال! هوسوک هیونگ همه چی رو برام توضیح داده و درس داده.
جیمین: حتی مامایی؟
کوک: مامایی و زایمان و پارسال خوندم!
جیمین: واقعی؟
کوک: بله..
جیمین: چند بار رفتی تو اتاق عمل؟
کوک: بیشتر از ۲۰ بار.
جیمین: میخوام برم چکاب. دکتره به تهیونگ گفته که باید دکترم و عوض کنم.
کوک: برو پیش هوسوک هیونگ. اون خودش گفته که میخواد دکتر شخصیت بشه.
جیمین: من به گرگ هوسوک نیاز دارم!
کوک: چی؟ چرا؟
جیمین: چون باید بدونم که کی توله هام به دنیا میان!
کوک: چرا انقدر عجله داری؟
جیمین: من از وقتی که باردر شدم یه بار هم سر نزدم به شرکت.
کوک: هیییی...تو که با جین و نامجون هیونگ شریکی. تازه برادرتم اونجا مدیر عامله. دیگه از چی میترسی؟
جیمین: تو اینا رو از کجا میدونی؟
کوک: ام..خ.خب نامجون هیونگ برام گفت.
جیمین: اونم که هرجا میشینه سفره ی دلش و برای همه باز میکنه.
کوک: چرا اینجوری میگی؟
جیمین: تو برادر شمارمی درست ولی من باید این و بهت میگفتم نه اون.
کوک: تو از چی میترسی جیمین؟
جیمین: کوک شروع نکن. من هنوز داغ بابام رو دلمه. (بغض)
کوک: من واقعا معذرت میخوام. نمیخواستم ناراحتت کنم!
جیمین: کی میرسیم؟
کوک: تقریبا رسیدیم.
کوک ماشین و توی پارکینگ پارک کرد و رفتیم بالا. واقعا بند خیلی بزرگی بود.
اتاق تهیونگ توی طبقه بیستم بود.
یه منشی مرد هم بود.
خیالم راحت شد.
کوک در زد و تهیونگ نگفت که بیاد داخل.
خودش اومد بیرون و در و پشت سرش بست.
صورتش زخمی بود انگار کتک خورده.
جیمین: تهیونگ چی شده؟
تهیونگ: اووو بیبی لازم نیست نگران بشی.
کوک: امم. م.من باید برم!
تهیونگ: نخیر آقای جونگکوک. شما هیچ قبرستونی نمیرید.
جیمین: تهیونگ چی شده؟
تهیونگ: آممم جیمین یکی هست که باید ببینیش.
جیمین: این کیه که باید ببینمش؟ شماها چرا امروز اینجوری رفتار میکنید؟
تهیونگ در و باز کرد که دیدم اون اینجاست....
^ویو جیمین^
امروز میخوام با کوک بعد از وقت ها برم بندر.
البته بندر تهیونگ و بابام.
باید به شرکتم یه سری بزنم ولی تهیونگ اجازه نمیده.
چون میگه که باید استراحت کنم و برای بچه ها بده.
من و کوک آماده شدیم و حرکت کردیم.
یکم حرکات کوک توی ماشین عجیب بود.
جیمین: کوک؟
کوک: هوم؟
جیمین: چیزی شده؟
کوک: اوم! نه؟ چطور مگه؟
جیمین: آخه احساس میکنم یکم استرس داری!
کوک: کی؟ من؟
جیمین: اوهوم.
کوک: اون وقت چطوری این حس بهت دست داد؟
جیمین: معذرت میخواما...ولی من یه امگام و دوتا توله داخل شکمم هستش..یعنی من نمیتونم بو بکشم و احساساتِ یه فرد و از کیلو متری بشنوم.
کوک: خیلی خوب، خیلی خوب..جوش نیار که..برای توله هات بده ها.. (خنده)
جیمین: مسخره نکن کوک! بگو چی شده؟
کوک: هااااا...یکی هست که باید ببینیش.
جیمین: من؟ کی اون وقت؟ چه کسی رو باید ببینم؟
کوک: گفته که هیچ حرفی نزنم!
جیمین: اون جوری که من دق میکنم!
کوک: پس بهتره که دق نکنی چون برات خوب نیست. درضمن ته تورو سپرده دست من.
جیمین: تو تاحالا رفتی؟
کوک: کجا؟
جیمین: بندر!
کوک: من خودم توی یه بندر کار میکنم.
جیمین: جدا؟ کجا؟
کوک: خب ببین، من و هوسوک هیونگ با هم کار میکنیم. البته یه جورایی هم مافیا هستیم و هم دکتر.
جیمین: تو دکتری؟
کوک: سه سال! هوسوک هیونگ همه چی رو برام توضیح داده و درس داده.
جیمین: حتی مامایی؟
کوک: مامایی و زایمان و پارسال خوندم!
جیمین: واقعی؟
کوک: بله..
جیمین: چند بار رفتی تو اتاق عمل؟
کوک: بیشتر از ۲۰ بار.
جیمین: میخوام برم چکاب. دکتره به تهیونگ گفته که باید دکترم و عوض کنم.
کوک: برو پیش هوسوک هیونگ. اون خودش گفته که میخواد دکتر شخصیت بشه.
جیمین: من به گرگ هوسوک نیاز دارم!
کوک: چی؟ چرا؟
جیمین: چون باید بدونم که کی توله هام به دنیا میان!
کوک: چرا انقدر عجله داری؟
جیمین: من از وقتی که باردر شدم یه بار هم سر نزدم به شرکت.
کوک: هیییی...تو که با جین و نامجون هیونگ شریکی. تازه برادرتم اونجا مدیر عامله. دیگه از چی میترسی؟
جیمین: تو اینا رو از کجا میدونی؟
کوک: ام..خ.خب نامجون هیونگ برام گفت.
جیمین: اونم که هرجا میشینه سفره ی دلش و برای همه باز میکنه.
کوک: چرا اینجوری میگی؟
جیمین: تو برادر شمارمی درست ولی من باید این و بهت میگفتم نه اون.
کوک: تو از چی میترسی جیمین؟
جیمین: کوک شروع نکن. من هنوز داغ بابام رو دلمه. (بغض)
کوک: من واقعا معذرت میخوام. نمیخواستم ناراحتت کنم!
جیمین: کی میرسیم؟
کوک: تقریبا رسیدیم.
کوک ماشین و توی پارکینگ پارک کرد و رفتیم بالا. واقعا بند خیلی بزرگی بود.
اتاق تهیونگ توی طبقه بیستم بود.
یه منشی مرد هم بود.
خیالم راحت شد.
کوک در زد و تهیونگ نگفت که بیاد داخل.
خودش اومد بیرون و در و پشت سرش بست.
صورتش زخمی بود انگار کتک خورده.
جیمین: تهیونگ چی شده؟
تهیونگ: اووو بیبی لازم نیست نگران بشی.
کوک: امم. م.من باید برم!
تهیونگ: نخیر آقای جونگکوک. شما هیچ قبرستونی نمیرید.
جیمین: تهیونگ چی شده؟
تهیونگ: آممم جیمین یکی هست که باید ببینیش.
جیمین: این کیه که باید ببینمش؟ شماها چرا امروز اینجوری رفتار میکنید؟
تهیونگ در و باز کرد که دیدم اون اینجاست....
۵.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.