۲۸
۲۸
ویو ا.ت:سه ماه از بارداریم میگذره یه هفته است جونگ کوک بهم بی محلی میکنه و باهام حرف نمیزنه تصمیم گرفتم امشب که اومد باهاش حرف بزنم
دینگگگگگ«صدای آیفون خونه»
رفتم در رو باز کردم
ا.ت:سلام بیا تو
کوک:سلام «سرد»
.
.
ا.ت:بیا بشین برات شام درست کردم
کوک:نمیخورم
ا.ت:باشه ....میشه باهم حرف بزنیم
کوک:حوصله ندارم ولم کن
«رفت تو اتاق خواب »
ویوا.ت:وقتی رفت تو اتاق نشستم و گریه کردم نمیدونم چش شده انقدر گریه کردم که همون جا خوابم برد روی مبل .
ویو کوک:این مدت سرم خیلی شلوغ بود و وقتی میرفتم خونه خیلی خسته بودم امشب هم دیدم ا.ت نیومد بخوابه چون خوابم میومد نرفتم دنبالش صبح که بیدار شدم رفتم دستشویی برگشتم و رفتم پایین دیدم رو مبل خوابیده دماغش قرمز شده بود رفتم بالا لباسم رو عوض کردم و رفتم شرکت
کارا تموم شد شب شدع بود سوار ماشین شدم و رفتم خونه ا.ت درو باز کرد زیر چشمش پُف داشت معلوم بود گریه کرده ولی چرا وارد خونه شدم و رفتم لباسم و عوض کردم و اومدم پایین رو مبل نشستم
ا.ت:امشب هم شام نمیخوری؟«بغض»
کوک:نه
ا.ت :شروع کرد ب گریه کردند
کوک:هوففف سرم رفت میشه خفه شی
ا.ت:چ...چی هه خفه شم ؟«گریه»
کوک :آره آره سرم درد میکنه «داد»
ا.ت:باشه خفه میشم اصلا لال میشم «بغض»
رفتم بالا تو اتاق رو تخت نشستم و کلی گریه کردم دراز کشیدم که جونگ کوک اومد داخل رومو اونور کردم اومد رو تخت دراز کشید و گفت:
کوک:قهری؟
ا.ت:.........
کوک:ا.ت؟.
ا.ت:........
کوک:چرا حوابمو نمیدی ها؟«داد»
ا.ت:چون خودت گفتی خفشو «بغض »
کوک:آره همون بهتر که خفشی«داد»
روشو اونور تخت کردو خوابید
ا.ت:صبح بیدارشدم جونگ کوک خوابیده بود انگار امروز سرکار نمیرع بلندشدم رفتم صبحانه درست کردم کع کوک اومد پایین
کوک:سلام صبح بخیر
ا.ت:اوهوم
کوک:مرسی این پنکیکه؟
ا.ت:.......
کوک:آها فهمیدم
ا.ت:....«همچنان سکوت»
کوک:ا.تت چرا حرف نمیزنی
ا.ت:تو فازت چیع هااا بهم میگی خفشم بعد میگی چرا حرف نمیزنی آخه فازت چیهه هاااا «داد»
قابل توجه گریع های ا.ت ب خاطر هورموت هاشه برا همین زود احساساتی میشه
ویو ا.ت:سه ماه از بارداریم میگذره یه هفته است جونگ کوک بهم بی محلی میکنه و باهام حرف نمیزنه تصمیم گرفتم امشب که اومد باهاش حرف بزنم
دینگگگگگ«صدای آیفون خونه»
رفتم در رو باز کردم
ا.ت:سلام بیا تو
کوک:سلام «سرد»
.
.
ا.ت:بیا بشین برات شام درست کردم
کوک:نمیخورم
ا.ت:باشه ....میشه باهم حرف بزنیم
کوک:حوصله ندارم ولم کن
«رفت تو اتاق خواب »
ویوا.ت:وقتی رفت تو اتاق نشستم و گریه کردم نمیدونم چش شده انقدر گریه کردم که همون جا خوابم برد روی مبل .
ویو کوک:این مدت سرم خیلی شلوغ بود و وقتی میرفتم خونه خیلی خسته بودم امشب هم دیدم ا.ت نیومد بخوابه چون خوابم میومد نرفتم دنبالش صبح که بیدار شدم رفتم دستشویی برگشتم و رفتم پایین دیدم رو مبل خوابیده دماغش قرمز شده بود رفتم بالا لباسم رو عوض کردم و رفتم شرکت
کارا تموم شد شب شدع بود سوار ماشین شدم و رفتم خونه ا.ت درو باز کرد زیر چشمش پُف داشت معلوم بود گریه کرده ولی چرا وارد خونه شدم و رفتم لباسم و عوض کردم و اومدم پایین رو مبل نشستم
ا.ت:امشب هم شام نمیخوری؟«بغض»
کوک:نه
ا.ت :شروع کرد ب گریه کردند
کوک:هوففف سرم رفت میشه خفه شی
ا.ت:چ...چی هه خفه شم ؟«گریه»
کوک :آره آره سرم درد میکنه «داد»
ا.ت:باشه خفه میشم اصلا لال میشم «بغض»
رفتم بالا تو اتاق رو تخت نشستم و کلی گریه کردم دراز کشیدم که جونگ کوک اومد داخل رومو اونور کردم اومد رو تخت دراز کشید و گفت:
کوک:قهری؟
ا.ت:.........
کوک:ا.ت؟.
ا.ت:........
کوک:چرا حوابمو نمیدی ها؟«داد»
ا.ت:چون خودت گفتی خفشو «بغض »
کوک:آره همون بهتر که خفشی«داد»
روشو اونور تخت کردو خوابید
ا.ت:صبح بیدارشدم جونگ کوک خوابیده بود انگار امروز سرکار نمیرع بلندشدم رفتم صبحانه درست کردم کع کوک اومد پایین
کوک:سلام صبح بخیر
ا.ت:اوهوم
کوک:مرسی این پنکیکه؟
ا.ت:.......
کوک:آها فهمیدم
ا.ت:....«همچنان سکوت»
کوک:ا.تت چرا حرف نمیزنی
ا.ت:تو فازت چیع هااا بهم میگی خفشم بعد میگی چرا حرف نمیزنی آخه فازت چیهه هاااا «داد»
قابل توجه گریع های ا.ت ب خاطر هورموت هاشه برا همین زود احساساتی میشه
۱۱.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.