②⑨
②⑨
ا.ت ویو :سوزشی رو صورتم احساس کردم او..اون العان منو زد ؟»
کوک:ا.ت من معذر..
ا.ت:بهم دست نزن «داد »
کوک:ا.ت من واقعا حواسم نبود
ا.ت:اوهوم حواست نبود آره بیااابیا منو بکش بعد بگو حواسم نبود
کوک:ا.ت کجا داری میری وایسا
«رفتم سمت اتاقمون چمدون و باز کردم و لباسام رو گذاشتم توش »
کوک:ا.ت بچه بازی در نیار
ا.ت:دوست دارم بچه بازی در میارم ب تو ربطی نداره
کوک:ا.ت یه دقیقه وایسا
«رفتم سمت ماشین و در قفل کردم که کوک نیاد داخل ماشین و ب سمت عمارت پدربزگ حرکت کردم
رسیدم ب خدمتکارا گفتم چمدونم و بیارن بالا وارد سالن شدم پدربزرگم و خالم و مامانم رو مبل نشسته بودند»
ا.ت:سلام
م.ت :سلام دخترم اینجا چیکار میکنی جونگ کوک کجاست
م.ک:از قیافت معلومه دعوا کردید درسته؟
پ.د:ا.ت اینجا چ خبره ؟
ا.ت:هوفف یعنی نمیتونم بیام خونه پدربزگم چرا سوال پیچم میکنید
م.ت:با چمدون ؟
ا.ت:لطفا ولم کنید
بلندشدم و ب سمت اتاقی که تو عمارت داشتم رفتم چمدونم و آورده بودند لباسم و عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و کم کم چشام سنگین شدو خوابم برد
با صدای مادرم بیدار شدم
م.ت:ا.ت جونگ کوک اومده میخواد باهات حرف بزنه
ا.ت:من نمیخوام باهاش حرف بزنم
م.ت:پدربزرگت گفته باید بیای پایین بیا انقدر لوس نباش بَچَت ب خودت میره ها
ا.ت:من ب این خوبی ....باشه بریم
از پله ها رفتیم پایین همه رو مبل نشسته بودند کوک هم نشسته بود
«پدربزرگ=پ.د»
پ.د:ا.ت بیا بشین پیش جونگ کوک
ا.ت:ب..باشه
نشستم
پ.د:عین آدم برام تعریف کنید چی شده
کوک:ا.ت..
پریدم وسط حرفش
ا.ت:جونگ کوک منو زد
پ.د:چییی «بلند»
م.ک:پسرم ا.ت راست میگه؟
کوک:ا.تت گفتم که حواسم نبود
ا.ت:اینا بازم میگه حواسم نبود «بغض»
پ.د:جونگ کوک چرا زدیش؟«حالت عصبی»
کوک:پدربزرگ شرکت اصلا تو موقعیت خوبی نبود و من حالم خوب نبود ا.ت هم قهر کرده چرا بهم محل نمیدی
پ.د:نگفتم چی شده گفتم چرا زدیش
کوک:خب...
ا.ت:بزا من بگم چون بهم گفته بود خفه شم و من خفه نشدم برا این منو زد
کوک:ا.ت«داد»
پ.د:جونگ کوک«داد»
«چه داد تو دادی شد😂»
ا.ت ویو :سوزشی رو صورتم احساس کردم او..اون العان منو زد ؟»
کوک:ا.ت من معذر..
ا.ت:بهم دست نزن «داد »
کوک:ا.ت من واقعا حواسم نبود
ا.ت:اوهوم حواست نبود آره بیااابیا منو بکش بعد بگو حواسم نبود
کوک:ا.ت کجا داری میری وایسا
«رفتم سمت اتاقمون چمدون و باز کردم و لباسام رو گذاشتم توش »
کوک:ا.ت بچه بازی در نیار
ا.ت:دوست دارم بچه بازی در میارم ب تو ربطی نداره
کوک:ا.ت یه دقیقه وایسا
«رفتم سمت ماشین و در قفل کردم که کوک نیاد داخل ماشین و ب سمت عمارت پدربزگ حرکت کردم
رسیدم ب خدمتکارا گفتم چمدونم و بیارن بالا وارد سالن شدم پدربزرگم و خالم و مامانم رو مبل نشسته بودند»
ا.ت:سلام
م.ت :سلام دخترم اینجا چیکار میکنی جونگ کوک کجاست
م.ک:از قیافت معلومه دعوا کردید درسته؟
پ.د:ا.ت اینجا چ خبره ؟
ا.ت:هوفف یعنی نمیتونم بیام خونه پدربزگم چرا سوال پیچم میکنید
م.ت:با چمدون ؟
ا.ت:لطفا ولم کنید
بلندشدم و ب سمت اتاقی که تو عمارت داشتم رفتم چمدونم و آورده بودند لباسم و عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و کم کم چشام سنگین شدو خوابم برد
با صدای مادرم بیدار شدم
م.ت:ا.ت جونگ کوک اومده میخواد باهات حرف بزنه
ا.ت:من نمیخوام باهاش حرف بزنم
م.ت:پدربزرگت گفته باید بیای پایین بیا انقدر لوس نباش بَچَت ب خودت میره ها
ا.ت:من ب این خوبی ....باشه بریم
از پله ها رفتیم پایین همه رو مبل نشسته بودند کوک هم نشسته بود
«پدربزرگ=پ.د»
پ.د:ا.ت بیا بشین پیش جونگ کوک
ا.ت:ب..باشه
نشستم
پ.د:عین آدم برام تعریف کنید چی شده
کوک:ا.ت..
پریدم وسط حرفش
ا.ت:جونگ کوک منو زد
پ.د:چییی «بلند»
م.ک:پسرم ا.ت راست میگه؟
کوک:ا.تت گفتم که حواسم نبود
ا.ت:اینا بازم میگه حواسم نبود «بغض»
پ.د:جونگ کوک چرا زدیش؟«حالت عصبی»
کوک:پدربزرگ شرکت اصلا تو موقعیت خوبی نبود و من حالم خوب نبود ا.ت هم قهر کرده چرا بهم محل نمیدی
پ.د:نگفتم چی شده گفتم چرا زدیش
کوک:خب...
ا.ت:بزا من بگم چون بهم گفته بود خفه شم و من خفه نشدم برا این منو زد
کوک:ا.ت«داد»
پ.د:جونگ کوک«داد»
«چه داد تو دادی شد😂»
۱۰.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.