بازمانده
بازمانده
ادامه پارت ۱۵
چهار ساختمان که نزدیک هم قرار داشتن و از نظر ارتفاع باهم یکی بودن همه بیشتر از ۱۵ و یا شاید کمتر از ۱۵ طبقه بودند.
وارد ساختمان سوم شدیم، و از راه پله به سمت طبقه دو بالا رفتیم..جلو در ایستاد و اشاره کرد به در جلویمون.
جین:میتونین از این اتاق استفاده کنین، این یه تخت دونفره داره، و این اتاق' به سمت در اون طرفی اشاره کرد' اون اتاق دو تخت جداگانه تکنفره داره هرکدوم رومیخواین.
تهیونگ:بنظرم منو کوک تو این اتاق، و تو یوری با مینجی میتونی تو اون اتاق بمونین.
به سمت اتاق که یه تخت دونفر داشت اشاره کرد.
یوری:من مشکلی ندارم ولی تو میتونی مواظب کوک باشی تا خوب بشه.
تهیونگ:اون مواظبت نمیخواد زخمش به زودی خوب میشه.
یوری:منم منظورم تا همون روزیه که بیتونه روی پا وایسه، ازت نمیخوام تا آخر عمر ازش مواظبت کنی.
جین:باشه باشه، پس بفرمایید، یوری تو میتونی تو این اتاق با مینجی بمونی، و تهیونگ توهم با جونگکوک تو اتاق بمونین، به چیزی نیاز داشتین به من یا جیهوپ بگین، و البته این یادم نره، شب یه جشن خوشاومدگویی براتون ترتیب دادن.
کیم:لازم به....
جین:ما برای هر عضوی جدید یه جشن میگیریم این جشن شامل آشنایی به عضو جدید میشه چون لازمه همه شمارو بشناسن، پس باید شرکت کنین.
یوری:باشه..
جین:پس تا شب، فعلا.
یونجی:فعلا، برین استراحت کنین.
سر تکون دادیم و منتظر موندیم تا کلا از راهرو خارج بشن، میخواستم دنبال مینجی داخل برم، کیم بازوم رو گرفت، در اتاق رو بست و منو به دیوار تکیه داد، تو یه سانتم ایستاد، و با اون چشمای کشیده خمار شدهاش، زُل زد بهم، اگه دروغ هم میگفتم مطمئن بودم اون متوجه تپش قلبم، که تندتند به قفسه سینهم میکوبید شده بود.
تهیونگ:من به قولت عمل کردم، ولی منم چیزی ازت میخوام، توهم باید قول بدی، اینجا کسی جلو چشمت رو نگیره.
یوری:تو چه فکر کردی، من آدم دارم، بقیه رو چیکار کنم.
تهیونگ:نمیدونم فقط حس کردم باید بهت یادآوری کنم.
یوری:نیاز به نصحیت تو ندارم...
تهیونگ:میدونم چیزی رو از پنهون میکنی مث حس که بهم داری.
یوری:تو چه میدونی، که بهت حس دارم.
تهیونگ:طرز نگاهت دیگه مث قبل نگام نمیکنه.
یوری:اگه مزخرفات تموم شد میخوام برم.
تهیونگ:باشه میتونی بری.
عقب رفت، قبل اینکه بحث رو ادامه بدم، سمت در رفتم که ناگهان دستم کشیده شد و برگشتم سمت کیم، قبل درک کردن موقعیت، ل.باش رو ل.بم قرار گرفت، هردو مچ دستم رو گرفته بود و به دیوار تکیه داده بودم، چشماش رو بسته بود و آروم میمکید، ولی من حتی ثانیهای چشمام رو نبسته بودم، حرکاتش رو زیرنظر داشتم، حالت چهرهاش، موهای مشکیش که بلند شده بود، و مقداریش رو با کش بسته بود...
غلط املایی بود معذرت 🤍💗
ادامه پارت ۱۵
چهار ساختمان که نزدیک هم قرار داشتن و از نظر ارتفاع باهم یکی بودن همه بیشتر از ۱۵ و یا شاید کمتر از ۱۵ طبقه بودند.
وارد ساختمان سوم شدیم، و از راه پله به سمت طبقه دو بالا رفتیم..جلو در ایستاد و اشاره کرد به در جلویمون.
جین:میتونین از این اتاق استفاده کنین، این یه تخت دونفره داره، و این اتاق' به سمت در اون طرفی اشاره کرد' اون اتاق دو تخت جداگانه تکنفره داره هرکدوم رومیخواین.
تهیونگ:بنظرم منو کوک تو این اتاق، و تو یوری با مینجی میتونی تو اون اتاق بمونین.
به سمت اتاق که یه تخت دونفر داشت اشاره کرد.
یوری:من مشکلی ندارم ولی تو میتونی مواظب کوک باشی تا خوب بشه.
تهیونگ:اون مواظبت نمیخواد زخمش به زودی خوب میشه.
یوری:منم منظورم تا همون روزیه که بیتونه روی پا وایسه، ازت نمیخوام تا آخر عمر ازش مواظبت کنی.
جین:باشه باشه، پس بفرمایید، یوری تو میتونی تو این اتاق با مینجی بمونی، و تهیونگ توهم با جونگکوک تو اتاق بمونین، به چیزی نیاز داشتین به من یا جیهوپ بگین، و البته این یادم نره، شب یه جشن خوشاومدگویی براتون ترتیب دادن.
کیم:لازم به....
جین:ما برای هر عضوی جدید یه جشن میگیریم این جشن شامل آشنایی به عضو جدید میشه چون لازمه همه شمارو بشناسن، پس باید شرکت کنین.
یوری:باشه..
جین:پس تا شب، فعلا.
یونجی:فعلا، برین استراحت کنین.
سر تکون دادیم و منتظر موندیم تا کلا از راهرو خارج بشن، میخواستم دنبال مینجی داخل برم، کیم بازوم رو گرفت، در اتاق رو بست و منو به دیوار تکیه داد، تو یه سانتم ایستاد، و با اون چشمای کشیده خمار شدهاش، زُل زد بهم، اگه دروغ هم میگفتم مطمئن بودم اون متوجه تپش قلبم، که تندتند به قفسه سینهم میکوبید شده بود.
تهیونگ:من به قولت عمل کردم، ولی منم چیزی ازت میخوام، توهم باید قول بدی، اینجا کسی جلو چشمت رو نگیره.
یوری:تو چه فکر کردی، من آدم دارم، بقیه رو چیکار کنم.
تهیونگ:نمیدونم فقط حس کردم باید بهت یادآوری کنم.
یوری:نیاز به نصحیت تو ندارم...
تهیونگ:میدونم چیزی رو از پنهون میکنی مث حس که بهم داری.
یوری:تو چه میدونی، که بهت حس دارم.
تهیونگ:طرز نگاهت دیگه مث قبل نگام نمیکنه.
یوری:اگه مزخرفات تموم شد میخوام برم.
تهیونگ:باشه میتونی بری.
عقب رفت، قبل اینکه بحث رو ادامه بدم، سمت در رفتم که ناگهان دستم کشیده شد و برگشتم سمت کیم، قبل درک کردن موقعیت، ل.باش رو ل.بم قرار گرفت، هردو مچ دستم رو گرفته بود و به دیوار تکیه داده بودم، چشماش رو بسته بود و آروم میمکید، ولی من حتی ثانیهای چشمام رو نبسته بودم، حرکاتش رو زیرنظر داشتم، حالت چهرهاش، موهای مشکیش که بلند شده بود، و مقداریش رو با کش بسته بود...
غلط املایی بود معذرت 🤍💗
- ۶.۵k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط