"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی طراح لباس شرکتش بودی و....🌇☄️پارت اول:////
دایون{با حس بوسه های ریزی رو صورتم چشمام رو باز کردم و با دیدن یونگی لبخند ریزی کردم و آروم لبش رو بوسیدم...صبح بخیر پیشی*خوابالود*
یونگی{یااادایونا من یه بچه 3ساله و یه بچه 3 ماهه دارم کجام شبیه گربه هست؟ *کیوت*
دایون{همه جات*خنده*
یونگی{هوفف باید جینا رو ببرم مهدکودک و از اون ور هم برم شرکت تو هم میای؟
دایون{آره آره چند تا طرح باید درستشون کنم...اخ کمکم میکنی؟ *مظلوم*
یونگی{بخاطر بارداریش صبح ها که میخواد از روی تخت بلند شه شکمش درد می گیره...به سمتش رفتم و آروم از روی تخت بلندش کردم و بوسه ی ریزی به لبش زدم...تا تو یه دوش بگیری منم جینا رو آماده میکنم.
دایون{باشه ای گفتم و به سمت حموم رفتم...بعد از خشک کردم موهام حولم رو با یه دامن مشکی چین دار و بلوز آستین بلند سفید عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم...وارد آشپزخونه که شدم جینا با دیدنم به طرفم دوید و دستای کوچولوش رو دور پاهام حلقه کرد.
جینا{اومااا صبحت بخیل*کیوت*
دایون{صبح توهم بخیر عسلم*لبخند*بغلش کردم و روی صندلی نشستم و مشغول خوردن صبحونه شدم.
*30 دقیقه بعد*
جینا{خدافظ مامانی*کیوت*
دایون{خدافظ عزیزم...بعد از رفتن جینا سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم که صدای یونگی رو شنیدم.
یونگی{چاگیا اونجا رفتی بعد از اینکه کاراتو انجام دادی بیا تو دفترم نمیخوام لیان زیاد دورت باشه*بم و جدی*
دایون{لبخندی بخاطر غیرتی بودنش زدم و گونش رو بوسیدم...چشم شوگولی*کیوت*
*شرکت مدلینگ saloviya *
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امم درخواستی سناریو زیاد بود و میخوام سناریو هم بزارم پس لطفا ایده بدین حیح🐾
وقتی طراح لباس شرکتش بودی و....🌇☄️پارت اول:////
دایون{با حس بوسه های ریزی رو صورتم چشمام رو باز کردم و با دیدن یونگی لبخند ریزی کردم و آروم لبش رو بوسیدم...صبح بخیر پیشی*خوابالود*
یونگی{یااادایونا من یه بچه 3ساله و یه بچه 3 ماهه دارم کجام شبیه گربه هست؟ *کیوت*
دایون{همه جات*خنده*
یونگی{هوفف باید جینا رو ببرم مهدکودک و از اون ور هم برم شرکت تو هم میای؟
دایون{آره آره چند تا طرح باید درستشون کنم...اخ کمکم میکنی؟ *مظلوم*
یونگی{بخاطر بارداریش صبح ها که میخواد از روی تخت بلند شه شکمش درد می گیره...به سمتش رفتم و آروم از روی تخت بلندش کردم و بوسه ی ریزی به لبش زدم...تا تو یه دوش بگیری منم جینا رو آماده میکنم.
دایون{باشه ای گفتم و به سمت حموم رفتم...بعد از خشک کردم موهام حولم رو با یه دامن مشکی چین دار و بلوز آستین بلند سفید عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم...وارد آشپزخونه که شدم جینا با دیدنم به طرفم دوید و دستای کوچولوش رو دور پاهام حلقه کرد.
جینا{اومااا صبحت بخیل*کیوت*
دایون{صبح توهم بخیر عسلم*لبخند*بغلش کردم و روی صندلی نشستم و مشغول خوردن صبحونه شدم.
*30 دقیقه بعد*
جینا{خدافظ مامانی*کیوت*
دایون{خدافظ عزیزم...بعد از رفتن جینا سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم که صدای یونگی رو شنیدم.
یونگی{چاگیا اونجا رفتی بعد از اینکه کاراتو انجام دادی بیا تو دفترم نمیخوام لیان زیاد دورت باشه*بم و جدی*
دایون{لبخندی بخاطر غیرتی بودنش زدم و گونش رو بوسیدم...چشم شوگولی*کیوت*
*شرکت مدلینگ saloviya *
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امم درخواستی سناریو زیاد بود و میخوام سناریو هم بزارم پس لطفا ایده بدین حیح🐾
۱۰۲.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.