𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جونگکوک هایون رو در آغوش گرفت و گفت :هایون جانم متاسفم اما ...
هایون :قضیه جیمین و سویا رو خودم میدونم !
_________________________________________________________
_شهر مرزی جوسان _
سویا : جیمین شی اینجا کجاست ؟
جیمین :اینجا شهر مرزی جوسانه ...
سویا با ترس و نگرانی گفت :اما جیمینا ایجوری که صددر صد ...
جیمین :پدر تو در یوئان و پدر من در ژاپن نفوذ زیادی دارن ...یعنی اگر اونجا پنهان بشیم کارمون ساختست ...پس ما باید به جایی بریم که فکر حتی زحمت بررسی هم بهش ندن!
..........................................................................................
_اقامتگاه لیا _
لیا :یعنی چی ؟ خواهرم با تنها پسر وزیر پارک فرار کرده ؟!
ندیمه : متاسفم بانو ...
لیا با نگرانی گفت :به پدرم بگو بیاد اینجا ...زود !
..........................................................................................
خبر فرار جیمین و سویا مثل بمب تو پایتخت و شهر های اطراف ترکید ...
مطمئنا طولی نمی کشید تا این خبر به همه جای کشور برسد ...
مزدوران وزیر جانگ و وزیر پارک همه جا به دنبال جیمین و سویا بودن ...
جونگکوک و تهیونگ باید خودشون اول جیمین رو پیدا می کردن وگرنه معلوم نبود این دو مرد قدرت طلب چه بلایی سرشون میاوردن ...
..........................................................................................
جونگکوک : ما باید هوسوک هیونگ رو بفرستیم دنبالشون ؟
تهیونگ : درسته اون هم برادر بزرگتر سویاست هم شوهر خواهر جیمین ... و مهم تر اینکه از بچگی با ما بزرگ شده ...اون فرد مورد اعتمادیه ...
جونگکوک و تهیونگ در حال بحث و گفتوگو بودن که خواجه با عجله و بدون اجازه وارد شد ...
جونگکوک با دیدن چهره غمگین خواجه گفت : چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
خواجه زانو زد و گریه کنان گفت : سرورم متاسفم ...
جونگکوک این حرکت رو وقتی از خواجه دیده بود که میخواست خبر مرگ پدرش رو بهش بده از روی صندلی بلند شد و گفت:چی شده خواجه اعظم ؟
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جونگکوک هایون رو در آغوش گرفت و گفت :هایون جانم متاسفم اما ...
هایون :قضیه جیمین و سویا رو خودم میدونم !
_________________________________________________________
_شهر مرزی جوسان _
سویا : جیمین شی اینجا کجاست ؟
جیمین :اینجا شهر مرزی جوسانه ...
سویا با ترس و نگرانی گفت :اما جیمینا ایجوری که صددر صد ...
جیمین :پدر تو در یوئان و پدر من در ژاپن نفوذ زیادی دارن ...یعنی اگر اونجا پنهان بشیم کارمون ساختست ...پس ما باید به جایی بریم که فکر حتی زحمت بررسی هم بهش ندن!
..........................................................................................
_اقامتگاه لیا _
لیا :یعنی چی ؟ خواهرم با تنها پسر وزیر پارک فرار کرده ؟!
ندیمه : متاسفم بانو ...
لیا با نگرانی گفت :به پدرم بگو بیاد اینجا ...زود !
..........................................................................................
خبر فرار جیمین و سویا مثل بمب تو پایتخت و شهر های اطراف ترکید ...
مطمئنا طولی نمی کشید تا این خبر به همه جای کشور برسد ...
مزدوران وزیر جانگ و وزیر پارک همه جا به دنبال جیمین و سویا بودن ...
جونگکوک و تهیونگ باید خودشون اول جیمین رو پیدا می کردن وگرنه معلوم نبود این دو مرد قدرت طلب چه بلایی سرشون میاوردن ...
..........................................................................................
جونگکوک : ما باید هوسوک هیونگ رو بفرستیم دنبالشون ؟
تهیونگ : درسته اون هم برادر بزرگتر سویاست هم شوهر خواهر جیمین ... و مهم تر اینکه از بچگی با ما بزرگ شده ...اون فرد مورد اعتمادیه ...
جونگکوک و تهیونگ در حال بحث و گفتوگو بودن که خواجه با عجله و بدون اجازه وارد شد ...
جونگکوک با دیدن چهره غمگین خواجه گفت : چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
خواجه زانو زد و گریه کنان گفت : سرورم متاسفم ...
جونگکوک این حرکت رو وقتی از خواجه دیده بود که میخواست خبر مرگ پدرش رو بهش بده از روی صندلی بلند شد و گفت:چی شده خواجه اعظم ؟
۳.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.