𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁴
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
لیا دستش رو بلند کرد تا یک سیلی به صورت معصوم هایون بزند اما احساس کرد کسی دستش رو در هوا گرفته ...
سرش را برگردوند و با چهره درهم و عصبی بانو جانگ می مواجه شد!
_________________________________________________________
لیا با حرص می گوید:بانو جانگ می!
جانگ می :جانگ لیا ...تو به چه حقی می خواستی رو ملکه این سرزمین دست بلند کنی ؟ حیف که امپراطور در بستر بیمارین و نمیتونم به کارهای وقیح شما برسم !
لیا زیرلب فحشی نثارش کرد و گفت : من دیگه رفع زحمت می کنم !
هایون با گریه جانگ می رو بغل کرد و گفت :جانگ میاا...
خواجه با عجله به سمتشون میره ...ادای احترام میکنه و میگه :بانو کیم شما باید حواستون به رفت و آمدتون باشه !
هایون : خواجه اعظم ... هق ... به نظرتون من باید چیکار کنم ها؟
خواجه :من شنیدم شما قبل از ازدواج از مادرتون که یکی از پزشک یاران ماهر زن هستن طب یاد می گرفتین درسته ؟
هایون :بله ...
..........................................................................................
بعد از شناسایی همراه پزشک معالج وارد اقامتگاه شد ...
به پوشیدن لباس پزشکیاری عادت نداشت ...
وارد که شد با عجله سمت جونگکوک رفت ...
پزشک دربار : بانوی من ...
هایون :بله !
پزشک دربار : من می خوام تب سوزنی سمت قلب رو انجام بدم !
هایون : اما پزشک اعظم !
پزشک دربار : بانو اسن تنها راه زنده موندن ...
هایون :بله انجام بدین !
پزشک دربار طب سوزنی رو انجام داد ...
بعد از اینکه خواست بره دید هایون تو بغل کوک خوابیده ...
به خواسته خواجه حرفی نزد و رفت...
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁴
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
لیا دستش رو بلند کرد تا یک سیلی به صورت معصوم هایون بزند اما احساس کرد کسی دستش رو در هوا گرفته ...
سرش را برگردوند و با چهره درهم و عصبی بانو جانگ می مواجه شد!
_________________________________________________________
لیا با حرص می گوید:بانو جانگ می!
جانگ می :جانگ لیا ...تو به چه حقی می خواستی رو ملکه این سرزمین دست بلند کنی ؟ حیف که امپراطور در بستر بیمارین و نمیتونم به کارهای وقیح شما برسم !
لیا زیرلب فحشی نثارش کرد و گفت : من دیگه رفع زحمت می کنم !
هایون با گریه جانگ می رو بغل کرد و گفت :جانگ میاا...
خواجه با عجله به سمتشون میره ...ادای احترام میکنه و میگه :بانو کیم شما باید حواستون به رفت و آمدتون باشه !
هایون : خواجه اعظم ... هق ... به نظرتون من باید چیکار کنم ها؟
خواجه :من شنیدم شما قبل از ازدواج از مادرتون که یکی از پزشک یاران ماهر زن هستن طب یاد می گرفتین درسته ؟
هایون :بله ...
..........................................................................................
بعد از شناسایی همراه پزشک معالج وارد اقامتگاه شد ...
به پوشیدن لباس پزشکیاری عادت نداشت ...
وارد که شد با عجله سمت جونگکوک رفت ...
پزشک دربار : بانوی من ...
هایون :بله !
پزشک دربار : من می خوام تب سوزنی سمت قلب رو انجام بدم !
هایون : اما پزشک اعظم !
پزشک دربار : بانو اسن تنها راه زنده موندن ...
هایون :بله انجام بدین !
پزشک دربار طب سوزنی رو انجام داد ...
بعد از اینکه خواست بره دید هایون تو بغل کوک خوابیده ...
به خواسته خواجه حرفی نزد و رفت...
۳.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.