part43
#part43
کوک از دستشویی بیرون اومد با اخم ساختگی به لیام نگاه کرد که لیام زبون درازی کرد که کوک لبخند زد و پشت میز نشست و باهم صبحونشونو خوردن کوک و داریا مشغول تلویزیون دیدن بودن و لیام هم با اسباب بازی هاش بازی میکرد
لیام چشمش به بیرون خونه خورد با دیدن خرگوش کوچولویی خنده ای کرد بلند شد و رفت بیرون تو حیاط دنبال اون خرگوشه کوک سرشو برگردوند دید لیام نیست
کوک:عه این بچه کجا رفت؟
داریا:چی؟
کوک:لیام نیست
داریا:حتما باز رفته تو اتاق
کوک بلند شد رفت تو اتاق اونجا هم نبود داریا ترسیده بلند شد در سمت حیاط باز بود
داریا:کوک اون فقط یه سالشه اگه رفته باشه بیرون چی
کوک:امکان نداره
کوک رفت بیرون و به بادیگارداش سپرد تا برن پیداش کن
کوک:لیام پسرم کجا رفتی
همون موقع بم با پارس کردن اومد و لباسشو میکشید تا بیاد
کوک با بم رفت سمت جایی که میرفت با دیدن لیام که داشت یه خرگوش رو ناز میکرد به طرفش رفت
کوک:لیام پسرم
لیام برگشت و به پدرش نگاه کرد و چیزیو با کلمات نامفهوم گفت
کوک خنده ای کرد میدونست بازم شیطونی کرده
کوک:میخوای بیاریمش خونه؟
لیام سرشو به نشونه تایید تکون داد
کوک:باشه بریم که مامانی حسابی نگرانه
کوک لیام رو بغل کرد لیام هم خرگوش رو بغل کرده بود وقتی رسیدن خونه داریا رفت سمتشون
داریا:وای خدا این کیه؟
کوک:فکر کنم پسرمون دنبال این خرگوش کوچولو رفته بوده و باهاش بازی میکرده
داریا:تو که مارو سکته دادی بچه
داریا خرگوش رو از دست لیام گرفت
لیام:ده(بچگونه)
دستشو جلو آورد زخم شده بود مثل اینکه جا ناخونا خرگوشه بوده
داریا:دستش چیشدع کوک
کوک:منم همین الان دیدم
داریا دست لیام رو بوسید و کوک بردش تا براش چسب زخم بزنه
کوک از دستشویی بیرون اومد با اخم ساختگی به لیام نگاه کرد که لیام زبون درازی کرد که کوک لبخند زد و پشت میز نشست و باهم صبحونشونو خوردن کوک و داریا مشغول تلویزیون دیدن بودن و لیام هم با اسباب بازی هاش بازی میکرد
لیام چشمش به بیرون خونه خورد با دیدن خرگوش کوچولویی خنده ای کرد بلند شد و رفت بیرون تو حیاط دنبال اون خرگوشه کوک سرشو برگردوند دید لیام نیست
کوک:عه این بچه کجا رفت؟
داریا:چی؟
کوک:لیام نیست
داریا:حتما باز رفته تو اتاق
کوک بلند شد رفت تو اتاق اونجا هم نبود داریا ترسیده بلند شد در سمت حیاط باز بود
داریا:کوک اون فقط یه سالشه اگه رفته باشه بیرون چی
کوک:امکان نداره
کوک رفت بیرون و به بادیگارداش سپرد تا برن پیداش کن
کوک:لیام پسرم کجا رفتی
همون موقع بم با پارس کردن اومد و لباسشو میکشید تا بیاد
کوک با بم رفت سمت جایی که میرفت با دیدن لیام که داشت یه خرگوش رو ناز میکرد به طرفش رفت
کوک:لیام پسرم
لیام برگشت و به پدرش نگاه کرد و چیزیو با کلمات نامفهوم گفت
کوک خنده ای کرد میدونست بازم شیطونی کرده
کوک:میخوای بیاریمش خونه؟
لیام سرشو به نشونه تایید تکون داد
کوک:باشه بریم که مامانی حسابی نگرانه
کوک لیام رو بغل کرد لیام هم خرگوش رو بغل کرده بود وقتی رسیدن خونه داریا رفت سمتشون
داریا:وای خدا این کیه؟
کوک:فکر کنم پسرمون دنبال این خرگوش کوچولو رفته بوده و باهاش بازی میکرده
داریا:تو که مارو سکته دادی بچه
داریا خرگوش رو از دست لیام گرفت
لیام:ده(بچگونه)
دستشو جلو آورد زخم شده بود مثل اینکه جا ناخونا خرگوشه بوده
داریا:دستش چیشدع کوک
کوک:منم همین الان دیدم
داریا دست لیام رو بوسید و کوک بردش تا براش چسب زخم بزنه
۱۲.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.