part44
part44
یک هفته بعد
تو این یک هفته داریا تصمیمی گرفته بود همینطور کوک دلش میخواست برگرده کره و اونجا کاراشونو انجام بدن کوک مافیا بود این اواخر انبارشو یسری آدم مشکوک دزدیدن و درگیر موبایل و زنگ تماس بود به قدری که داریا هم نگران شده بود دخترک در حالی که لیام رو خوابونده بود بلند شد و به طرف اتاق رفت کوک کلافه رو تخت نشسته بود داریا نزدیکش رفت و رو سرش دست کشید
داریا:چیشده عشقم چرا انقدر کلافه و عصبی؟
کوک:بار اصلحمو تو راه دریایی بردن باری که از کره به اینجا میومد
داریا:کوک میخوای برگردیم کره؟تا تو راحت کارتو انجام بدی؟
کوک:پس تو چی میشی من بخاطر تو وایسادم اینجا
داریا:اگه منظورت خونست که الان واسم مهم نیست تو مهمی
کوک:تو مطمئنی؟
داریا:آره چرا مطمئن نباشم
کوک داریا رو بغل کرد و گفت
کوک:باشه اگه تو اینطور میخوای انجامش میدیم
کوک گوشیش رو برداشت و شماره ای رو گرفت و دم گوشش گذاشت
کوک:یه بیلیت برا کره جور کن میخوام با اولین پرواز برگردیم کره فهمیدی؟خوبه
بعد از مکالمش قطع کرد داریا رو یکی از پاهایه کوک نشست و گونش رو نوازش میکرد
داریا:جئون بزرگ چرا انقدر کلافست تو که خوب میتونی دوباره به دستشون بیاری همه جا دنیا آدم داری
کوک:ولی اونا خیلی مهمن تو باندم
داریا:تو بگو کودوماشون برات مهم نیستن(خنده)
کوک هم با خنده داریا خندید
داریا:هیچ وقت خندیدنتو ندیدم چطور وقتی انقدر قشنگ بودن مخفیشون میکردی
کوک:شاید چون اون موقع نمیدونستم نیم وجبی مثل تو میاد تو زندگیم و باعث میشه اخلاقم تغییر کنه
داریا:الان بهم گفتی نیم وجبی اونم وقتی که مادر یه پسر گوگولیم (کیوت و ناز)
کوک کمر داریا رو گرفت و رو تخت خوابوندش و خودشم رفت روش و......
یک هفته بعد
تو این یک هفته داریا تصمیمی گرفته بود همینطور کوک دلش میخواست برگرده کره و اونجا کاراشونو انجام بدن کوک مافیا بود این اواخر انبارشو یسری آدم مشکوک دزدیدن و درگیر موبایل و زنگ تماس بود به قدری که داریا هم نگران شده بود دخترک در حالی که لیام رو خوابونده بود بلند شد و به طرف اتاق رفت کوک کلافه رو تخت نشسته بود داریا نزدیکش رفت و رو سرش دست کشید
داریا:چیشده عشقم چرا انقدر کلافه و عصبی؟
کوک:بار اصلحمو تو راه دریایی بردن باری که از کره به اینجا میومد
داریا:کوک میخوای برگردیم کره؟تا تو راحت کارتو انجام بدی؟
کوک:پس تو چی میشی من بخاطر تو وایسادم اینجا
داریا:اگه منظورت خونست که الان واسم مهم نیست تو مهمی
کوک:تو مطمئنی؟
داریا:آره چرا مطمئن نباشم
کوک داریا رو بغل کرد و گفت
کوک:باشه اگه تو اینطور میخوای انجامش میدیم
کوک گوشیش رو برداشت و شماره ای رو گرفت و دم گوشش گذاشت
کوک:یه بیلیت برا کره جور کن میخوام با اولین پرواز برگردیم کره فهمیدی؟خوبه
بعد از مکالمش قطع کرد داریا رو یکی از پاهایه کوک نشست و گونش رو نوازش میکرد
داریا:جئون بزرگ چرا انقدر کلافست تو که خوب میتونی دوباره به دستشون بیاری همه جا دنیا آدم داری
کوک:ولی اونا خیلی مهمن تو باندم
داریا:تو بگو کودوماشون برات مهم نیستن(خنده)
کوک هم با خنده داریا خندید
داریا:هیچ وقت خندیدنتو ندیدم چطور وقتی انقدر قشنگ بودن مخفیشون میکردی
کوک:شاید چون اون موقع نمیدونستم نیم وجبی مثل تو میاد تو زندگیم و باعث میشه اخلاقم تغییر کنه
داریا:الان بهم گفتی نیم وجبی اونم وقتی که مادر یه پسر گوگولیم (کیوت و ناز)
کوک کمر داریا رو گرفت و رو تخت خوابوندش و خودشم رفت روش و......
۱۰.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.