part42
#part42
داریا:پسره جئون جونگ کوکه دیگه
کوک:الان تیکه ان....
با گذاشته شدن انگوشت داریا رو لباش حرفش نصفه موند
داریا:هیششش خوابید(آروم)
کوک به لیام نگاه کرد که چشماش بسته بود
کوک:ای شیطون بیا ماهم بخوابیم عزیزم
و هر سه نفر تو آغوش هم در سکوت خوابید
صبح روز بعد:
دخترک با برخورد چیزی رو دماغش قلقلکش اومد چشماشو باز کرد با دیدن پسرکوچولو شیطونش که رو تخت بینشون نشسته بود و باز داشت بازیگوشی میکرد
داریا:سلام پسرم(مهربون و خوابالو)
لیام خندید و به طرف داریا رفت صورتشو نزدیک صورت داریا کرد و شروع کرد به نامفهوم حرف زدن و داریا هم سر پسرشو نوازش میکرد نگاهی به کوک انداخت که غرق خواب بود و دوباره به پسرش نگاه کرد که با واکنشی مواجه شد که فکرشم نمیکرد لیام لبشو به لب داریا زد و رفت عقب انگار که بوسش کرده از تعجب خنده ای کرد
داریا:الان مامانو بوس کردی آره(ذوق)
لیام لبخندی
داریا:باهم بریم صبحونه درست کنیم شیر توهم بدم
داریا بلند شد لیام رو پایین تخت گذاشت و دستشو گرفت تا راحت بتونه راه بره تا آشپزخونه اونو برد لیام راه میرفت و دستاشو به دو طرف میچرخوند رفت سمت یه میز که روش ماژیک بود اونو برداشت با پاها کوچولوش به طرفه اتاق رفت کوک که هنوز خواب بود و حسابی خوابش عمیق بود در ماژیک رو باز کرد یه خط بزرگ رو پیشونی و گونش کشید و بعد فرار کرد ماژیکم انداخت اونور با خنده و رفت تو آشپزخونه به پا داریا چسبید داریا لیام رو تو بغلش گرفت فرنی که براش درست کرد بود رو تو ظرف غذاش ریخت پسرش رو رو میز نشوند و شروع کرد به آروم آروم غذا دادن به پسرکوچولو شیطونش که صدا کوک اومد
کوک:صبح بخیر
داریا به کوک نگاه کرد که رنگ نگاهش عوض شد صورت کوک با ماژیک مشکی خط خطی شده بود
داریا:صبح بخیر عزیزم
داریا به لیام نگاه کرد که با لبخند نگاه میکرد
داریا:پس کارتوعه نه؟کارتوعه
کوک رفت که صدا دادش همه جارو برداشت
کوک:این چیهههه؟(داد)
لیام که فهمیده بود سریع خودشو تو بغل داریا انداخت کوک با اخم از دستشویی اومد بیرون که داریا خندش گرفت
داریا:چیزی نشده عزیزم برو صورتتو بشور(خنده)
کوک با حرص به لیام نگاه کرد
کوک:پسرهیه.....
بعد رفت تو دستشویی صورتشو حسابی با مایع شست و بعد رفت بیرون
به مناسبت تولد کوک🦋🤍
داریا:پسره جئون جونگ کوکه دیگه
کوک:الان تیکه ان....
با گذاشته شدن انگوشت داریا رو لباش حرفش نصفه موند
داریا:هیششش خوابید(آروم)
کوک به لیام نگاه کرد که چشماش بسته بود
کوک:ای شیطون بیا ماهم بخوابیم عزیزم
و هر سه نفر تو آغوش هم در سکوت خوابید
صبح روز بعد:
دخترک با برخورد چیزی رو دماغش قلقلکش اومد چشماشو باز کرد با دیدن پسرکوچولو شیطونش که رو تخت بینشون نشسته بود و باز داشت بازیگوشی میکرد
داریا:سلام پسرم(مهربون و خوابالو)
لیام خندید و به طرف داریا رفت صورتشو نزدیک صورت داریا کرد و شروع کرد به نامفهوم حرف زدن و داریا هم سر پسرشو نوازش میکرد نگاهی به کوک انداخت که غرق خواب بود و دوباره به پسرش نگاه کرد که با واکنشی مواجه شد که فکرشم نمیکرد لیام لبشو به لب داریا زد و رفت عقب انگار که بوسش کرده از تعجب خنده ای کرد
داریا:الان مامانو بوس کردی آره(ذوق)
لیام لبخندی
داریا:باهم بریم صبحونه درست کنیم شیر توهم بدم
داریا بلند شد لیام رو پایین تخت گذاشت و دستشو گرفت تا راحت بتونه راه بره تا آشپزخونه اونو برد لیام راه میرفت و دستاشو به دو طرف میچرخوند رفت سمت یه میز که روش ماژیک بود اونو برداشت با پاها کوچولوش به طرفه اتاق رفت کوک که هنوز خواب بود و حسابی خوابش عمیق بود در ماژیک رو باز کرد یه خط بزرگ رو پیشونی و گونش کشید و بعد فرار کرد ماژیکم انداخت اونور با خنده و رفت تو آشپزخونه به پا داریا چسبید داریا لیام رو تو بغلش گرفت فرنی که براش درست کرد بود رو تو ظرف غذاش ریخت پسرش رو رو میز نشوند و شروع کرد به آروم آروم غذا دادن به پسرکوچولو شیطونش که صدا کوک اومد
کوک:صبح بخیر
داریا به کوک نگاه کرد که رنگ نگاهش عوض شد صورت کوک با ماژیک مشکی خط خطی شده بود
داریا:صبح بخیر عزیزم
داریا به لیام نگاه کرد که با لبخند نگاه میکرد
داریا:پس کارتوعه نه؟کارتوعه
کوک رفت که صدا دادش همه جارو برداشت
کوک:این چیهههه؟(داد)
لیام که فهمیده بود سریع خودشو تو بغل داریا انداخت کوک با اخم از دستشویی اومد بیرون که داریا خندش گرفت
داریا:چیزی نشده عزیزم برو صورتتو بشور(خنده)
کوک با حرص به لیام نگاه کرد
کوک:پسرهیه.....
بعد رفت تو دستشویی صورتشو حسابی با مایع شست و بعد رفت بیرون
به مناسبت تولد کوک🦋🤍
۱۴.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.