یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست
چون کنم، کندر نمی‌آید ز خواب؟

زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب

من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟

تا نرفتی در نیامد تیره شب
تا نیایی بر نیاید آفتاب

حال هجران تو من دانم، که من
سینه‌ای دارم پر از آتش کباب

عاشقم، روزی بر آویزم بتو
تشنه‌ام، خود را در اندازم به آب

اوحدی کامروز هجران تو دید
ایزدش فردا نفرماید عذاب


اوحدی
دیدگاه ها (۴)

تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مراکی بود ممکن که باشد خویشتن‌...

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود رابه یک پرواز بی هنگا...

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیاغمت از خاک درت بیشترم سود، ...

ماهی، که لبش بجای جانستگر ناز کند،به جای آن استاز چشم دلم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط