سناریوهیونگ لاین
سناریو(هیونگ لاین)
وقتی خیلی به ما نگاه میکنن و ما معذب میشیم
نامجون: نگاهم باعث سرخ شدن صورتت شده!؟ اگه اینطوری نگات نکنم چجوری قلبم رو وادار کنم تا ضربانش بالا بره!؟ چشمات رو از من نگیر باشه؟؟*بوسه ایی به دستت میزنه*
سوکجین: داشتی آشپزی میکردی که قفل شدن دستی رو دور بدنت احساس کردی
گرمای خفیفی روی گردنت حس کردی..درسته گردنت رو بوسید..
آروم تورو روی میز نشوند و قاشق چوبی رو از دستت گرفت
بعد از اینکه مطمئن شد غذا کاملا پخته شده شعله رو خاموش کرد و قاشق چوبی رو توی ظرف کنار گاز گذاشت
به سمتت برگشت و بهت خیره شد: دلم برای چشمات تنگ شده بود سوییتی))
لبخند محوی زد و روی چشمت رو بوسید: اگه چشمات نبودن...هیچ ناجی ایی نداشتم!!
یونگی: درحال دیدن مستند حیوانات بود که با ظرف پاپ کورن کنارش نشستی..
به محض نشستنت دستت رو گرفت و تورو روی پاهای خودش گذاشت
دستش رو دور کمرت حلقه کرد و سرشو به کمرت تکیه داد: چرا وقتی بهت خیره میشم خجالت میکشی؟ چشمات که برای منه! از اینکه به اموالم نگاه کنم معذب میشی؟؟ نه نه نشد دارلینگ! تو برای منی و خب خیره شدن به اموالم به امر طبیعی محسوب میشه!!
هوپی:همونطور که توی پارک قدم میزدین دستت رو گرفت
سرعت قدم هاتون به مرور آروم شد و هم قدم شدین
بعد از چند دقیقه روی صندلی نشستین
سرشو روی شونهت تیکه داد و دستتو گرفت: چرا هیچوقت نمیزاری از نگاه کردن بهت سیر بشم!؟ دلم میخواد انقد بهت خیره بشم تا توی چشمات تحلیل شم..هرچی باشه..چشمات دلیل زندگیه منه!!
وقتی خیلی به ما نگاه میکنن و ما معذب میشیم
نامجون: نگاهم باعث سرخ شدن صورتت شده!؟ اگه اینطوری نگات نکنم چجوری قلبم رو وادار کنم تا ضربانش بالا بره!؟ چشمات رو از من نگیر باشه؟؟*بوسه ایی به دستت میزنه*
سوکجین: داشتی آشپزی میکردی که قفل شدن دستی رو دور بدنت احساس کردی
گرمای خفیفی روی گردنت حس کردی..درسته گردنت رو بوسید..
آروم تورو روی میز نشوند و قاشق چوبی رو از دستت گرفت
بعد از اینکه مطمئن شد غذا کاملا پخته شده شعله رو خاموش کرد و قاشق چوبی رو توی ظرف کنار گاز گذاشت
به سمتت برگشت و بهت خیره شد: دلم برای چشمات تنگ شده بود سوییتی))
لبخند محوی زد و روی چشمت رو بوسید: اگه چشمات نبودن...هیچ ناجی ایی نداشتم!!
یونگی: درحال دیدن مستند حیوانات بود که با ظرف پاپ کورن کنارش نشستی..
به محض نشستنت دستت رو گرفت و تورو روی پاهای خودش گذاشت
دستش رو دور کمرت حلقه کرد و سرشو به کمرت تکیه داد: چرا وقتی بهت خیره میشم خجالت میکشی؟ چشمات که برای منه! از اینکه به اموالم نگاه کنم معذب میشی؟؟ نه نه نشد دارلینگ! تو برای منی و خب خیره شدن به اموالم به امر طبیعی محسوب میشه!!
هوپی:همونطور که توی پارک قدم میزدین دستت رو گرفت
سرعت قدم هاتون به مرور آروم شد و هم قدم شدین
بعد از چند دقیقه روی صندلی نشستین
سرشو روی شونهت تیکه داد و دستتو گرفت: چرا هیچوقت نمیزاری از نگاه کردن بهت سیر بشم!؟ دلم میخواد انقد بهت خیره بشم تا توی چشمات تحلیل شم..هرچی باشه..چشمات دلیل زندگیه منه!!
- ۴۳.۲k
- ۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط