part72
#part72
گفت گورتوگم کن مرده چشمی گفتوسریع جیم شدجونیور:حال خودت خوبع+اره اره فقط اشپزخونتون کجاس عاااز این دره برین داخلوبعدبرین سمت چپ دیده میشه میخواین براتون یه لباس دیگه بگم بیارن+ن ممنون الان درسش میکنم رفتم داخلولحظه اخریه نگاه به کوک کردم که اخم وحشتناکی روصورتش بودوسرش
پایین بود.......کوک
همینکه رسیدیم با چشمام دنبال دخترامیگشتم که سره یه میزپیداشون کردم امشب نمیشه ازش چشم برداشت میترسم کسی بیادسمتش اخه خیلی خشگل شده همش دلم میخوادبشینم فقط نگاش کنم رفتیم سره یه میزوبعدچنددیقه یه دختری جلوم وایساد بهش نگاکردموگفتم سلام کاری بامن داریویه لبخندبهش زدم که گفت: وااای واقعا باورم نمیشه که شمارو اینجا میبینم واقعا خیلی خوشحالم من انام دخترخاله جونیوراون دعوتم کردمنم وقتی فهمیدم شمام هستین سریع قبول کردم من ارمیم بایسمم شمایی واقعا انقدخشحالم دلم میخواد جیغ بزنم به کیوتیش خندیدموگفتم:اگه دوست داری میتونی جیغ بزنیودوباره خندیدم نگاهه سنگینیوحس میکردم که مطمئن بودم رستاس ولی جرئت نداشتم سرموبیارمدبالاازطرفیم دوست دارم که اذیتش کنم بعدازچنددیقه دیگه اون احساسونداشتم یه نگاکردم که دیدم نیستن به دوروورم نگاکردم که دیدم تویه پیست رقصنودارن عین دیونه ها میرقصن خندم گرفته بودولی جلوخودمو گرفتم بعدازچند دیقه دختره بلاخره دلش خواست که بره اخیششش همینجورنگاشون میکردم که دیدم دارن میان سرجاشون که یهوجونیوررفت جلویه رستاهمشون تعجب کرده بودن بانگاه مشکوک داشتم نگاشون میکردم که دیدم دست تودست هم رفتن تویه پیستوشروع کردن به رقصیدن انقداعصابم خوردبودکه میتونستم گردن اون مرتیکروبکنم عوضی داشتم لیوان تودستموفشارمیدادم که دستی روشونم نشست نگاکردم دیدم نامجونه:جونگکوک جلب توجه نکن هریه ازاول کیلیک کرده روماگفتم باشه وسرموانداختم پایین تا بهشون نگانکنم...... الان وقتش بوددختره رفت داخل خونه بعدپنج دیقه رفتم توهمه جاروگشتم تا وقتی تویع اشپزخونه پیداش کردم رفتم داخلودروبستم که وحشت زده برگشت طرفمودادزدرستا:توکدوم خری چراامدی اینجا بروبیرون یه پوزخندی زدمورفتم طرفش که گاردگرفت+نگفته بودن بهم که رزمی کاری افرین رستا:توکی هستی هاا+یه رهنماییت میکنم ببینم زرنگی یان اون چیه که همیشه باهاته هرجامیری ولی تویه تاریکی ترکت میکنه رستا:انقدچرتوپرت نگوبگوتو...که یهوساکت شدوزمزمه کرد تویه تاریکی ترکت میکنه تو..تو..سایه ای یه دست زدمو گفتم:افرین دخترزرنگی هستی خشم امدازت بهم یه نگاه کرد+ازمن چیمیخوای اصلا توچجوری تونستی بیای اینجا
گفت گورتوگم کن مرده چشمی گفتوسریع جیم شدجونیور:حال خودت خوبع+اره اره فقط اشپزخونتون کجاس عاااز این دره برین داخلوبعدبرین سمت چپ دیده میشه میخواین براتون یه لباس دیگه بگم بیارن+ن ممنون الان درسش میکنم رفتم داخلولحظه اخریه نگاه به کوک کردم که اخم وحشتناکی روصورتش بودوسرش
پایین بود.......کوک
همینکه رسیدیم با چشمام دنبال دخترامیگشتم که سره یه میزپیداشون کردم امشب نمیشه ازش چشم برداشت میترسم کسی بیادسمتش اخه خیلی خشگل شده همش دلم میخوادبشینم فقط نگاش کنم رفتیم سره یه میزوبعدچنددیقه یه دختری جلوم وایساد بهش نگاکردموگفتم سلام کاری بامن داریویه لبخندبهش زدم که گفت: وااای واقعا باورم نمیشه که شمارو اینجا میبینم واقعا خیلی خوشحالم من انام دخترخاله جونیوراون دعوتم کردمنم وقتی فهمیدم شمام هستین سریع قبول کردم من ارمیم بایسمم شمایی واقعا انقدخشحالم دلم میخواد جیغ بزنم به کیوتیش خندیدموگفتم:اگه دوست داری میتونی جیغ بزنیودوباره خندیدم نگاهه سنگینیوحس میکردم که مطمئن بودم رستاس ولی جرئت نداشتم سرموبیارمدبالاازطرفیم دوست دارم که اذیتش کنم بعدازچنددیقه دیگه اون احساسونداشتم یه نگاکردم که دیدم نیستن به دوروورم نگاکردم که دیدم تویه پیست رقصنودارن عین دیونه ها میرقصن خندم گرفته بودولی جلوخودمو گرفتم بعدازچند دیقه دختره بلاخره دلش خواست که بره اخیششش همینجورنگاشون میکردم که دیدم دارن میان سرجاشون که یهوجونیوررفت جلویه رستاهمشون تعجب کرده بودن بانگاه مشکوک داشتم نگاشون میکردم که دیدم دست تودست هم رفتن تویه پیستوشروع کردن به رقصیدن انقداعصابم خوردبودکه میتونستم گردن اون مرتیکروبکنم عوضی داشتم لیوان تودستموفشارمیدادم که دستی روشونم نشست نگاکردم دیدم نامجونه:جونگکوک جلب توجه نکن هریه ازاول کیلیک کرده روماگفتم باشه وسرموانداختم پایین تا بهشون نگانکنم...... الان وقتش بوددختره رفت داخل خونه بعدپنج دیقه رفتم توهمه جاروگشتم تا وقتی تویع اشپزخونه پیداش کردم رفتم داخلودروبستم که وحشت زده برگشت طرفمودادزدرستا:توکدوم خری چراامدی اینجا بروبیرون یه پوزخندی زدمورفتم طرفش که گاردگرفت+نگفته بودن بهم که رزمی کاری افرین رستا:توکی هستی هاا+یه رهنماییت میکنم ببینم زرنگی یان اون چیه که همیشه باهاته هرجامیری ولی تویه تاریکی ترکت میکنه رستا:انقدچرتوپرت نگوبگوتو...که یهوساکت شدوزمزمه کرد تویه تاریکی ترکت میکنه تو..تو..سایه ای یه دست زدمو گفتم:افرین دخترزرنگی هستی خشم امدازت بهم یه نگاه کرد+ازمن چیمیخوای اصلا توچجوری تونستی بیای اینجا
۴.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.