تکپارتی
[وقتی جدا شدین و بعد چند سال دوباره هم رو میبینین و ....]
ا.ت:یورا..علامت_
جونگ کوک:کوک...علامت+
.
.
یورا=۲۳ سالشه اصالتا تایلندی هست اما تنها تو کره زندگی میکنه و طراح مد
یه دوست پسر داشت به اسم کوک که الان چهار ساله ازش جدا شده
کوک:۲۵ سالشه تو کره به دنیا اومد و هم تو کره زندگی میکنه پدر و مادرش تو بچگی مردن و شرکت الماس داره اما شغل واقعیش مافیا هست یه دوست دختر داشت به اسم یورا که الان چهار ساله ازش جدا شده
بریم سراغ داستان
ویو یورا
صبح
با برخورد نور خورشید چشام رو باز کردم بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و اتو کشیدم موهام خیلی بلند بود تا به کمرم میرسید بعد یه تاپ و شلوارک پوشیدم رفتم پایین صبحانه آماده بود بازم ماری کار خودش رو کرده بود
_صبح بخیر ماری جون
..علامت ماری&
&صبح تو هم بخیر گلم بیا بشین
بعد از صبحانه
&یورا عزیزم میگم میای شب بریم بار
_اووم فکر بدی نیست باشه پس ساعت ۷ میریم
&باشه پس پاشو بریم خرید لباس بخریم
_باشه
یورا و ماری باهم رفتن به بهترین پاساژ سئول و وسایل مورد نیاز و لباس هاشون رو خریدن
پرش زمانی به ساعت ۷
_باسم رو پوشیدم یه پیراهن سفید کوتاه و یقش جوری بود که چاک سینم مشخص بود موهامو شونه زدم و باز گذاشتم یه آرایش غلیظ کردم و رفتم پیش ماری اونم آماده بود رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد چند مینی رسیدیم به بار رفتیم داخل و رو یکی از میز ها نشستیم و کارسون برامون ویسکی آورد درصد الکلم بالا بود ماری پاشد رفت داشت میرقصید منم تنها نشسته بودم که یه پسر اومد پیشم نشست و دستشو رو رونام کشید که یهو اون پسره پرت شد روی زمین دقت کردم دیدم کوک چی اون اینجا چیکار میکرد
ویو کوک
صبح با صدا زدن اوجوما بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم لباسم و پوشیدم و رفتم پایین صبحانه خوردم و سوار ماشینم شدم و رفتم شرکت همه بهم تعظیم کردن و رفتم تو دفترم که منیشم اومد داخل هی میخواست منو تحریک کنه اما من اصلا بهش اهمیت نمیدادم و فرستادمش رفت راستش من هنوز بدجوری دلم پیش یورا گیره هر کاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم تصمیم گرفتم که اگه یه بار دیگه ببینمش هر جوری شده برگردونمش
تا نزدیک های غروب داشتم کار میکردم که تهیونگ زنگ زد گفت بریم بار منم قبول کردم و سوار ماشین شدم و بعد چند دقیقه ای رسیدم بار که تهیونگ هم هم زمان با من رسید رفتیم داخل بوی الکل و سیگار میداد چیزی نبود دیگه برام عادی بود رفتیم رو یکی از میز ها نشستیم چند تا بطری سوجو سفارش دادیم همینجوری نشسته بودیم داشتم این ور و اون ور رو نگاه میکردم که یورا رو دیدم این واقعیه یه پسر پیشش نشسته بودداغ کردم رفتم سمتشون و پسره رو پرت کردم رو زمین
پایان ویو کوک
+تو با چه حقی بهش دست زدی هااا
ا.ت:یورا..علامت_
جونگ کوک:کوک...علامت+
.
.
یورا=۲۳ سالشه اصالتا تایلندی هست اما تنها تو کره زندگی میکنه و طراح مد
یه دوست پسر داشت به اسم کوک که الان چهار ساله ازش جدا شده
کوک:۲۵ سالشه تو کره به دنیا اومد و هم تو کره زندگی میکنه پدر و مادرش تو بچگی مردن و شرکت الماس داره اما شغل واقعیش مافیا هست یه دوست دختر داشت به اسم یورا که الان چهار ساله ازش جدا شده
بریم سراغ داستان
ویو یورا
صبح
با برخورد نور خورشید چشام رو باز کردم بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و اتو کشیدم موهام خیلی بلند بود تا به کمرم میرسید بعد یه تاپ و شلوارک پوشیدم رفتم پایین صبحانه آماده بود بازم ماری کار خودش رو کرده بود
_صبح بخیر ماری جون
..علامت ماری&
&صبح تو هم بخیر گلم بیا بشین
بعد از صبحانه
&یورا عزیزم میگم میای شب بریم بار
_اووم فکر بدی نیست باشه پس ساعت ۷ میریم
&باشه پس پاشو بریم خرید لباس بخریم
_باشه
یورا و ماری باهم رفتن به بهترین پاساژ سئول و وسایل مورد نیاز و لباس هاشون رو خریدن
پرش زمانی به ساعت ۷
_باسم رو پوشیدم یه پیراهن سفید کوتاه و یقش جوری بود که چاک سینم مشخص بود موهامو شونه زدم و باز گذاشتم یه آرایش غلیظ کردم و رفتم پیش ماری اونم آماده بود رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد چند مینی رسیدیم به بار رفتیم داخل و رو یکی از میز ها نشستیم و کارسون برامون ویسکی آورد درصد الکلم بالا بود ماری پاشد رفت داشت میرقصید منم تنها نشسته بودم که یه پسر اومد پیشم نشست و دستشو رو رونام کشید که یهو اون پسره پرت شد روی زمین دقت کردم دیدم کوک چی اون اینجا چیکار میکرد
ویو کوک
صبح با صدا زدن اوجوما بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم لباسم و پوشیدم و رفتم پایین صبحانه خوردم و سوار ماشینم شدم و رفتم شرکت همه بهم تعظیم کردن و رفتم تو دفترم که منیشم اومد داخل هی میخواست منو تحریک کنه اما من اصلا بهش اهمیت نمیدادم و فرستادمش رفت راستش من هنوز بدجوری دلم پیش یورا گیره هر کاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم تصمیم گرفتم که اگه یه بار دیگه ببینمش هر جوری شده برگردونمش
تا نزدیک های غروب داشتم کار میکردم که تهیونگ زنگ زد گفت بریم بار منم قبول کردم و سوار ماشین شدم و بعد چند دقیقه ای رسیدم بار که تهیونگ هم هم زمان با من رسید رفتیم داخل بوی الکل و سیگار میداد چیزی نبود دیگه برام عادی بود رفتیم رو یکی از میز ها نشستیم چند تا بطری سوجو سفارش دادیم همینجوری نشسته بودیم داشتم این ور و اون ور رو نگاه میکردم که یورا رو دیدم این واقعیه یه پسر پیشش نشسته بودداغ کردم رفتم سمتشون و پسره رو پرت کردم رو زمین
پایان ویو کوک
+تو با چه حقی بهش دست زدی هااا
۶.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲