بهشت من
بهشت من
پارت27
دو ساعت تو بغل دامون خوابیده بودم بیدار شدم شب شده بود بلند شدم رفتم میش پرستار بهمون غذا داد غذاش خیلی بد مزه بود برای همین از بیرون غذا سفارش دادیم همبرگر بود خیلی بهم حال داد داامون دوباره خوابید توی تخت منم مثل یه جوجه رفتم تو بغل که بخوابم خداروشکر لباس راحتی اورده بودم
(صبح)
دامون:
از خواب بیدار شدم الیا همون جوری تو بغلم خوابیده بود اروم از بغلش پایین امدم رفتم دست شویی تمدم دیدم داره گوشیش زنگ میخوره روش نوشته پرهام جواب دادم
پرهام:الیا یه چیزی هست که باید بهت بگم اینکه من خیلی تو رو دوست دارم
دامون:چی گفتی؟(باعصبانیت)
پرهام:ببخشید شما
دامون:شما زنگ زدی بعد از من میپرسی
پرهام:من با الیا خانم کار داشتم
دامون:الیا الان خوابه
پرهام:تو کی هستی پیش تو چیکار میکنه
دامون:من همونیم که شب رو تا صبن باهاش سر کرده شما کی هستی ؟هاننننننن(باداد)
انقدر حرف اخرمو بلند گفتم الیا از خواب بلند شد
الیا:دامون چیشده
دامون:هیچی عزیزم بخواب
الیا دوباره خوابید
پرهام:عوضی بهت میگم تو کی هستی ؟
دامون:نامزد الیا هستم شما کی باشی
پرهام:دامون عوضی خودتی ؟
دامون:.....
پرهام:ببین اگر دستم بهت برسه زندت نمیزارم اون روز رو الیا دست بلند کردی
دامون:خفه بابا من شوهرشم هرکاری دوست دارم میتونم با زنم بکنم
پرهام:شما دو تا هنوز ازدواج نکردین
دامون:به زودی ازدواج میکنیم.....راستی اون زری که گوشی رو ورداشتی چی بود ببین دستم بهت برسه جنازتو میندازم
گوشی رو قطع کردم که الیا بیدار شد
الیا:کی بود
دامون:هیچی یه مزاحم
الیا:اهان
الیا از تخت بلند شد رفت دست شویی کاراشو کرد امد بیرون
الیا:دامون کی مرخص میشی
دامون:برای چی خسته شدی اگر میخوای برو خونه
الیا:نه اگر چند روز اینجایی من برم چند دست لباس برای خودم بیارم
دامون:نه قشنگم فردا مرخص میشم تو هم امروز برو خونه فردا میبینمت
داشتم بهش میگفتم باشه که پرستار مثل وحشی امد تو
پرستار:اقا ما باید از شما چند تا ازمایش بگیریم چون.....
پارت27
دو ساعت تو بغل دامون خوابیده بودم بیدار شدم شب شده بود بلند شدم رفتم میش پرستار بهمون غذا داد غذاش خیلی بد مزه بود برای همین از بیرون غذا سفارش دادیم همبرگر بود خیلی بهم حال داد داامون دوباره خوابید توی تخت منم مثل یه جوجه رفتم تو بغل که بخوابم خداروشکر لباس راحتی اورده بودم
(صبح)
دامون:
از خواب بیدار شدم الیا همون جوری تو بغلم خوابیده بود اروم از بغلش پایین امدم رفتم دست شویی تمدم دیدم داره گوشیش زنگ میخوره روش نوشته پرهام جواب دادم
پرهام:الیا یه چیزی هست که باید بهت بگم اینکه من خیلی تو رو دوست دارم
دامون:چی گفتی؟(باعصبانیت)
پرهام:ببخشید شما
دامون:شما زنگ زدی بعد از من میپرسی
پرهام:من با الیا خانم کار داشتم
دامون:الیا الان خوابه
پرهام:تو کی هستی پیش تو چیکار میکنه
دامون:من همونیم که شب رو تا صبن باهاش سر کرده شما کی هستی ؟هاننننننن(باداد)
انقدر حرف اخرمو بلند گفتم الیا از خواب بلند شد
الیا:دامون چیشده
دامون:هیچی عزیزم بخواب
الیا دوباره خوابید
پرهام:عوضی بهت میگم تو کی هستی ؟
دامون:نامزد الیا هستم شما کی باشی
پرهام:دامون عوضی خودتی ؟
دامون:.....
پرهام:ببین اگر دستم بهت برسه زندت نمیزارم اون روز رو الیا دست بلند کردی
دامون:خفه بابا من شوهرشم هرکاری دوست دارم میتونم با زنم بکنم
پرهام:شما دو تا هنوز ازدواج نکردین
دامون:به زودی ازدواج میکنیم.....راستی اون زری که گوشی رو ورداشتی چی بود ببین دستم بهت برسه جنازتو میندازم
گوشی رو قطع کردم که الیا بیدار شد
الیا:کی بود
دامون:هیچی یه مزاحم
الیا:اهان
الیا از تخت بلند شد رفت دست شویی کاراشو کرد امد بیرون
الیا:دامون کی مرخص میشی
دامون:برای چی خسته شدی اگر میخوای برو خونه
الیا:نه اگر چند روز اینجایی من برم چند دست لباس برای خودم بیارم
دامون:نه قشنگم فردا مرخص میشم تو هم امروز برو خونه فردا میبینمت
داشتم بهش میگفتم باشه که پرستار مثل وحشی امد تو
پرستار:اقا ما باید از شما چند تا ازمایش بگیریم چون.....
۴.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.