بهشت من
بهشت من
پارت 28
پرستار:چون ما یه چیز غیر طبیعی تو بدن ایشون پیدا کردیم
الیا:چیشده(با گریه)
دامون:عشقم چیزی نیست همه چیز خونه نگران نباش
دنبال پرستار رفتیم گفت باید از مغز سی تی اسکن بگیریم خوابیدم روی اون ختخه منو برد داخل دستگاه
الیا:
دامون رو فرستادن توی دستگاه یه پرستار مرد با عجله امد تو
پرستار مرد:خانم دکتر یه ازمایش با ازمایش این اقا اشتباهی شده
دکتر:باشه الان درش میارم و اون شخصی که ازمایش اون بوده رو پیدا کنید و بیارید اینجا
دامون از دستگاه امد بیرون بدو بدو رفتم پیشش
دامون:چیشد پس
الیا:هیچی ازمایشات با یکی دیگه قاطی شده
دامون از روی تخت امد پایین رفتیم توی اتاقش پرستار امد تو اتاق
پرستار:اقا امروز شما مرخص میشید
دامون:ممنونم
پرستار رفت بیرون دامون لباساشو عوض کرد از بیمارستان زدیم بیرون رسیدیم خونش یه خونه خیلی بزرگ بود
دامون:الیا تو برو خونتون
الیا:باشه خدافظ
یه تاکسی گرفتم رفتم وارد خونه شدم درو باز کردم که بابا جلوم بود یه دونه خوابوند تو گوشم
مامان:چرا بچم رو زدی
بابا:حقش بود تو کی باشی که بری دوشب پیش اون عوضی بمونی ؟ هان(باداد)
خیلی سعی کردم که گریه نکنم از کنارش در شدم رفتم لباس هام طلاهام شناسنامه همچی رو چپوندم تو چمدونم گوشیم رو ورداشتم رفتم توی اتاق ایسا ایسا تو اتاقش نبود یه نامه براش انداختم روی تختش از پله ها رفتم پایین بابا رو مبل نشسته بود
از پله هارفتم پایین
بابا:من اشتباه کردم بیا بشین میخوام حرف بزنیم
الیا:من هیچ حرفی با شما ها ندارم
کیلید ماشینم رو ورداشتم از در خونه زدم بیرون
مامان:دخترم توروخدا کجا داری میری وایسا باهم حرف بزنین
الیا:من دیگه دختر شما نیستم
رفام نشستم تو ماشین پامو گذاشتم روی گاز رفتم یه جای خلوت
تا تونستم زجه زدم که من انقدر بدبختم بعد از چند دقیقه فهمیدم که هیچ کاری نمیشه کرد راه افتادم رفتم خونه دامون رسیدم زنگ خونه رو زدم دامون رو باز کرد رفتم در خونشو زدم باز کرد
دامون:الیا تو اینجا چیکار میکنی
خودمو پرت کردم تو بغل داپون و گریه کردم....
پارت 28
پرستار:چون ما یه چیز غیر طبیعی تو بدن ایشون پیدا کردیم
الیا:چیشده(با گریه)
دامون:عشقم چیزی نیست همه چیز خونه نگران نباش
دنبال پرستار رفتیم گفت باید از مغز سی تی اسکن بگیریم خوابیدم روی اون ختخه منو برد داخل دستگاه
الیا:
دامون رو فرستادن توی دستگاه یه پرستار مرد با عجله امد تو
پرستار مرد:خانم دکتر یه ازمایش با ازمایش این اقا اشتباهی شده
دکتر:باشه الان درش میارم و اون شخصی که ازمایش اون بوده رو پیدا کنید و بیارید اینجا
دامون از دستگاه امد بیرون بدو بدو رفتم پیشش
دامون:چیشد پس
الیا:هیچی ازمایشات با یکی دیگه قاطی شده
دامون از روی تخت امد پایین رفتیم توی اتاقش پرستار امد تو اتاق
پرستار:اقا امروز شما مرخص میشید
دامون:ممنونم
پرستار رفت بیرون دامون لباساشو عوض کرد از بیمارستان زدیم بیرون رسیدیم خونش یه خونه خیلی بزرگ بود
دامون:الیا تو برو خونتون
الیا:باشه خدافظ
یه تاکسی گرفتم رفتم وارد خونه شدم درو باز کردم که بابا جلوم بود یه دونه خوابوند تو گوشم
مامان:چرا بچم رو زدی
بابا:حقش بود تو کی باشی که بری دوشب پیش اون عوضی بمونی ؟ هان(باداد)
خیلی سعی کردم که گریه نکنم از کنارش در شدم رفتم لباس هام طلاهام شناسنامه همچی رو چپوندم تو چمدونم گوشیم رو ورداشتم رفتم توی اتاق ایسا ایسا تو اتاقش نبود یه نامه براش انداختم روی تختش از پله ها رفتم پایین بابا رو مبل نشسته بود
از پله هارفتم پایین
بابا:من اشتباه کردم بیا بشین میخوام حرف بزنیم
الیا:من هیچ حرفی با شما ها ندارم
کیلید ماشینم رو ورداشتم از در خونه زدم بیرون
مامان:دخترم توروخدا کجا داری میری وایسا باهم حرف بزنین
الیا:من دیگه دختر شما نیستم
رفام نشستم تو ماشین پامو گذاشتم روی گاز رفتم یه جای خلوت
تا تونستم زجه زدم که من انقدر بدبختم بعد از چند دقیقه فهمیدم که هیچ کاری نمیشه کرد راه افتادم رفتم خونه دامون رسیدم زنگ خونه رو زدم دامون رو باز کرد رفتم در خونشو زدم باز کرد
دامون:الیا تو اینجا چیکار میکنی
خودمو پرت کردم تو بغل داپون و گریه کردم....
۱۱.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.