بهشت من
بهشت من
پارت 26
دامون بود خیلی خوشحال بودم پریدم بغلش از پشت سفت بغلم کرد
دامون:قربونت برم من
الیا:خوشحالم حالت خوبه
دامون:ببخشید اون روز زوم تو صورتت
الیا:راستی مامانم ماجرای بچه رو بهت گفت
دامون:اره قشنگم
محکم نر بغلش کردم رفتیم تو بخش اتاق دامون من هنوز لباسای بیمارستان تنم بود
الیا:دامون من برم خونه لباسامو عوض کنم بیام
وامون:باشه عشقم ولی زود بیا منتظرتم
تاکسی گرفتم رفتم خونه وارد خونه شدم که ماماگ پرید بغلم
مامان:خداروشکر سلامتی
الیا:ممنونم مامان
از بغل مامانم امدم بیرو رفتم اتاقم از کموم
یه تیشرت سفید
یه شلوار مشکی
یه کیف کمری مشکی
و یه کفش مشکی سفید ورداشتم پوشیدم(بچه ها اسم اون کتونی تو تصویر رو یادم نیست)
از اتاق زدم بیرون
مامان:الیا داری کجا میری
الیا:بیمارستان
مامان:با دامون اشتی کردی؟
الیا:اره... بای بای مامان
مامان خدافظ دخترم
رفتم بیرون سوار ماشین شدم به طرف بیمارستان رفتم رسیدم ماشین رو پار کروم پیاده شدم رفتم تو اتاق دامون دیدم دامون نیست رفتم از یه پرستار پرسید بیمار این اتاق کجاست گفت رفک دست شویی دراز کشیدم روی تختش تا دامون ییاد اقدر حسته بود که خیلی زود خوابم برد
از خواب بیدار شدم دیدم بغل دامون خواییدم همون طوری کگارش دراز کشیدم....
(تصویر دوم لباسی که الیا باهاش رفت بیمارستان)
پارت 26
دامون بود خیلی خوشحال بودم پریدم بغلش از پشت سفت بغلم کرد
دامون:قربونت برم من
الیا:خوشحالم حالت خوبه
دامون:ببخشید اون روز زوم تو صورتت
الیا:راستی مامانم ماجرای بچه رو بهت گفت
دامون:اره قشنگم
محکم نر بغلش کردم رفتیم تو بخش اتاق دامون من هنوز لباسای بیمارستان تنم بود
الیا:دامون من برم خونه لباسامو عوض کنم بیام
وامون:باشه عشقم ولی زود بیا منتظرتم
تاکسی گرفتم رفتم خونه وارد خونه شدم که ماماگ پرید بغلم
مامان:خداروشکر سلامتی
الیا:ممنونم مامان
از بغل مامانم امدم بیرو رفتم اتاقم از کموم
یه تیشرت سفید
یه شلوار مشکی
یه کیف کمری مشکی
و یه کفش مشکی سفید ورداشتم پوشیدم(بچه ها اسم اون کتونی تو تصویر رو یادم نیست)
از اتاق زدم بیرون
مامان:الیا داری کجا میری
الیا:بیمارستان
مامان:با دامون اشتی کردی؟
الیا:اره... بای بای مامان
مامان خدافظ دخترم
رفتم بیرون سوار ماشین شدم به طرف بیمارستان رفتم رسیدم ماشین رو پار کروم پیاده شدم رفتم تو اتاق دامون دیدم دامون نیست رفتم از یه پرستار پرسید بیمار این اتاق کجاست گفت رفک دست شویی دراز کشیدم روی تختش تا دامون ییاد اقدر حسته بود که خیلی زود خوابم برد
از خواب بیدار شدم دیدم بغل دامون خواییدم همون طوری کگارش دراز کشیدم....
(تصویر دوم لباسی که الیا باهاش رفت بیمارستان)
۵.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.