Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۲۶
~خیلی خب وایسا هنوز کارت دارم
+بعد اینکه لباستو پوشیدی بگو
~پوشیدم
+منو چی فرض کردی؟
~جدی پوشیدم برگرد نگا کن اگه مطمئن نیستی
اروم برمیگردی و چشاتو باز میکنی و میبینی لباس تنشه
+خیلی خب...بگو حالا
کشو رو باز میکنه و از توش یه جعبه در میاره و میاد نزدیک
~گفتم مراسم ازدواج برگزار نمیشه،ولی نگفتم ازدواج نمیکنیم
از توش حلقه ای که انتخاب کرده بودی رو درمیاره و میگیره جلوت،به حلقه نگاه میکنی و دستتو میاری جلو
+خیلی خب....
اینگوک میخنده
~میخوای من بکنم دستت؟
با تعجب نگاش میکنی
+نکنه میخوای خودم بکنم؟....نچ نچ نچ اصلا بلد نیستی خاستگاری کنی
حلقه رو میگیری از دستش و میکنی تو انگشتت
+نخواستم اصلا....میرم بخوابم
میری سمت در و بازش میکنی،اینگوک دست به سینه میشه و با خنده بهت نگاه میکنه
~کجا میخوای بری حالا؟
+گفتم که....میرم بخوابم...
~ولی اتاقت که اینجاست،تازشم ساعتو نگاه کن....ظهره
مکث میکنی و روتو میکنی سمتش
+راست میگیا...
درو میبندی و میای تو،میری سمت کمد و یه تشک و بالشت میاری
~چیکار میکنی؟
+رو زمین میخوابم،ضمنا من بعد اینکه کار خسته کننده ای انجام دادم رفتم حموم و الان خسته شدم پس برای همین میخوام الان بخوابم
~نخیر ایندفه هردوتامون رو تخت میخوابیم،میدونم ظهره ولی منم میخوام بخوابم
+چی؟ نه
~ولی تا قبل تو من همیشه با یکی رو تخت میخوابیدم
+اگه خیلی علاقه داری یکی باهات رو تخت بخوابه بگو کوک بیاد
~ولی منکه گی نیستم
با تعجب روتو میکنی سمتش
+منظورت چیه ازینکه گی نیستی؟......نکنه میخواستی....
~ازدواج کردیم خیر سرمون
+کرده باشیم....بعدشم این ازدواج واقعی نیست
~هست
+نخیر نیست
صدای در زدن میاد و ساکت میشید،میری درو باز میکنی و کوک رو میبینی
-ببخشید دیر لباساتو اوردم،داشتم برا اون پنج نفر غذا درست میکردم
پوکر نگاش میکنی
+خیلی دیر تر از دیر،ولی مگه ساندویچ درست کردن چقد زمان میبره؟
لباسارو میگیره جلوت و توم میگیریشون
-همه نون پنیر سبزیارو خودم خوردم برا اونا چیزی نموند،براشون رامیون درست کردم
+عو....چه غذای توپی درست کردی پس
سرشو کج میکنه سمت دست چپت و نگاش میکنه،بعد چند ثانیه به خودت نگاه میکنه
-ازدواج کردی؟
سرتو تکون میدی
+اوهوم...
-ولی هنوز که مراسمو برگزار نکردیم
+اره بخاطر اینکه جیسونگ گم شده معلوم نیست میخواد چه بلایی سر من بیاره
-پس ینی بدون حضور من ازدواج کردین...
سرشو میگیره بالا و با انگشت شست و اشارش چشاشو میگیره و ادا گریه کردن در میاره
-خیلی نامردین
میری نزدیکش و بغلش میکنی
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۲۶
~خیلی خب وایسا هنوز کارت دارم
+بعد اینکه لباستو پوشیدی بگو
~پوشیدم
+منو چی فرض کردی؟
~جدی پوشیدم برگرد نگا کن اگه مطمئن نیستی
اروم برمیگردی و چشاتو باز میکنی و میبینی لباس تنشه
+خیلی خب...بگو حالا
کشو رو باز میکنه و از توش یه جعبه در میاره و میاد نزدیک
~گفتم مراسم ازدواج برگزار نمیشه،ولی نگفتم ازدواج نمیکنیم
از توش حلقه ای که انتخاب کرده بودی رو درمیاره و میگیره جلوت،به حلقه نگاه میکنی و دستتو میاری جلو
+خیلی خب....
اینگوک میخنده
~میخوای من بکنم دستت؟
با تعجب نگاش میکنی
+نکنه میخوای خودم بکنم؟....نچ نچ نچ اصلا بلد نیستی خاستگاری کنی
حلقه رو میگیری از دستش و میکنی تو انگشتت
+نخواستم اصلا....میرم بخوابم
میری سمت در و بازش میکنی،اینگوک دست به سینه میشه و با خنده بهت نگاه میکنه
~کجا میخوای بری حالا؟
+گفتم که....میرم بخوابم...
~ولی اتاقت که اینجاست،تازشم ساعتو نگاه کن....ظهره
مکث میکنی و روتو میکنی سمتش
+راست میگیا...
درو میبندی و میای تو،میری سمت کمد و یه تشک و بالشت میاری
~چیکار میکنی؟
+رو زمین میخوابم،ضمنا من بعد اینکه کار خسته کننده ای انجام دادم رفتم حموم و الان خسته شدم پس برای همین میخوام الان بخوابم
~نخیر ایندفه هردوتامون رو تخت میخوابیم،میدونم ظهره ولی منم میخوام بخوابم
+چی؟ نه
~ولی تا قبل تو من همیشه با یکی رو تخت میخوابیدم
+اگه خیلی علاقه داری یکی باهات رو تخت بخوابه بگو کوک بیاد
~ولی منکه گی نیستم
با تعجب روتو میکنی سمتش
+منظورت چیه ازینکه گی نیستی؟......نکنه میخواستی....
~ازدواج کردیم خیر سرمون
+کرده باشیم....بعدشم این ازدواج واقعی نیست
~هست
+نخیر نیست
صدای در زدن میاد و ساکت میشید،میری درو باز میکنی و کوک رو میبینی
-ببخشید دیر لباساتو اوردم،داشتم برا اون پنج نفر غذا درست میکردم
پوکر نگاش میکنی
+خیلی دیر تر از دیر،ولی مگه ساندویچ درست کردن چقد زمان میبره؟
لباسارو میگیره جلوت و توم میگیریشون
-همه نون پنیر سبزیارو خودم خوردم برا اونا چیزی نموند،براشون رامیون درست کردم
+عو....چه غذای توپی درست کردی پس
سرشو کج میکنه سمت دست چپت و نگاش میکنه،بعد چند ثانیه به خودت نگاه میکنه
-ازدواج کردی؟
سرتو تکون میدی
+اوهوم...
-ولی هنوز که مراسمو برگزار نکردیم
+اره بخاطر اینکه جیسونگ گم شده معلوم نیست میخواد چه بلایی سر من بیاره
-پس ینی بدون حضور من ازدواج کردین...
سرشو میگیره بالا و با انگشت شست و اشارش چشاشو میگیره و ادا گریه کردن در میاره
-خیلی نامردین
میری نزدیکش و بغلش میکنی
🍃🗿
۹.۲k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.