((Part ¹⁰))
((Part ¹⁰))
تهیونگ: دستشو ببند
جونگ کوک: عا... چشم
ا. ت: نه... نه... غذامو میخورم... خواهش میکنم
تهیونگ: ایندفه تنبیه میشی تا بفهمی باید حرف گوش کن باشی
ا. ت: خواهش میکنم...
تهیونگ: یکم بیشتر التماس کن
ا. ت: دیگه نمی تونم تحمل کنم... دردم میاد
تهیونگ: منم همینو می خوام
ا. ت: چرا مگه من چیکار کردم
ویوا. ت
بعد این حرفم تهیونگ خیلی عصبانی شد و اون چیزه نسبتا تیزو بدستم کشید
ا. ت: اخخخخخخ
جونگ کوک: قربان شما برید من خودم این دختر رو ادم میکنم
تهیونگ: جلو چشم خودم تنبیهش کن
جونگ کوک: ولی... چشم
تهیونگ: بیا با این شلاق
ا. ت: هق هقق خواهش میکنم ولم کنن
ویوا. ت
کوک داش با اون شلاق محکم به بدنم می زد.. انقد درد داشتم که فقط می خواستم اون لحظه بمیرم
ا. ت: هقق هققق ای بسه دیگه نمی تونم تحمل کنم هق هقق
جونگ کوک: قربان بسه دیگه... بیهوش شد
تهیونگ: نه ادامه بده
جونگ کوک: ولی ممکنه دختره بمیره... مگه شما نمی خواین که ذجرش بدینو انتقام بگیرین؟ پس نباید به این زودی بمیره نه؟
تهیونگ: فکنم حق یا تویه... پس بس کن این دختره و ببرش به همون اتاقی که بوده
جونگ کوک: چشم
ویو ا. ت
با درد بدنم بیدار شدم تموم تنم درد می کرد... اشکام همین جوری میریخت دست خودم نبود... می خواستم یجوری از اینجا برم... فکر کردم که اگه به حرفاشون گوش بدم می زارن برم به خودم اومدم دیدم تو همون اتاق تاریک و کثیفم
امیدوارم خشتون اومده باشه کیوتام💞
نظرتونم حتما حتما تو کامنتا بگید💗💗
تهیونگ: دستشو ببند
جونگ کوک: عا... چشم
ا. ت: نه... نه... غذامو میخورم... خواهش میکنم
تهیونگ: ایندفه تنبیه میشی تا بفهمی باید حرف گوش کن باشی
ا. ت: خواهش میکنم...
تهیونگ: یکم بیشتر التماس کن
ا. ت: دیگه نمی تونم تحمل کنم... دردم میاد
تهیونگ: منم همینو می خوام
ا. ت: چرا مگه من چیکار کردم
ویوا. ت
بعد این حرفم تهیونگ خیلی عصبانی شد و اون چیزه نسبتا تیزو بدستم کشید
ا. ت: اخخخخخخ
جونگ کوک: قربان شما برید من خودم این دختر رو ادم میکنم
تهیونگ: جلو چشم خودم تنبیهش کن
جونگ کوک: ولی... چشم
تهیونگ: بیا با این شلاق
ا. ت: هق هقق خواهش میکنم ولم کنن
ویوا. ت
کوک داش با اون شلاق محکم به بدنم می زد.. انقد درد داشتم که فقط می خواستم اون لحظه بمیرم
ا. ت: هقق هققق ای بسه دیگه نمی تونم تحمل کنم هق هقق
جونگ کوک: قربان بسه دیگه... بیهوش شد
تهیونگ: نه ادامه بده
جونگ کوک: ولی ممکنه دختره بمیره... مگه شما نمی خواین که ذجرش بدینو انتقام بگیرین؟ پس نباید به این زودی بمیره نه؟
تهیونگ: فکنم حق یا تویه... پس بس کن این دختره و ببرش به همون اتاقی که بوده
جونگ کوک: چشم
ویو ا. ت
با درد بدنم بیدار شدم تموم تنم درد می کرد... اشکام همین جوری میریخت دست خودم نبود... می خواستم یجوری از اینجا برم... فکر کردم که اگه به حرفاشون گوش بدم می زارن برم به خودم اومدم دیدم تو همون اتاق تاریک و کثیفم
امیدوارم خشتون اومده باشه کیوتام💞
نظرتونم حتما حتما تو کامنتا بگید💗💗
۲۰.۹k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.