ﺩﺭ ﺁﻥِ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﺁﻥِ ﻣﻦ
ﺯﻣﺎﻥ ﺿﺮﻭﺭﺕِ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ
عقربه ها/اصحاب کهف بودند
دست های من اما ، به ﺳﺎﻥِ سگی که سیصد سال در گیسوان تو/خوابیده بود و جوان ماند
ﺩﺭ ﺁﻥِ ﺗﻮ
ﺣﻮﺍ ﺑﻪ ﺣﻮﺍ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﮐﻮﻩ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ
شانه هایت/شراب می داد و از لبت پیمانه می چکید
و جنگل/ابتدای سایه ات بود که در حوالی ام سبز می شد
ﮔﻮﺯﻥ ﻫﺎ ، ﻣﻨﻈﺮﻩ ﯼ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺍﺕ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﻣﻦ ، ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺷﻠﯿﮏ
ﺩﺭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
بی آنکه از آغوشت/خطا روم
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡِ ﺣﺮﻑ .....
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥِ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ!!
ﺯﻣﺎﻥ ﺿﺮﻭﺭﺕِ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ
عقربه ها/اصحاب کهف بودند
دست های من اما ، به ﺳﺎﻥِ سگی که سیصد سال در گیسوان تو/خوابیده بود و جوان ماند
ﺩﺭ ﺁﻥِ ﺗﻮ
ﺣﻮﺍ ﺑﻪ ﺣﻮﺍ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﮐﻮﻩ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ
شانه هایت/شراب می داد و از لبت پیمانه می چکید
و جنگل/ابتدای سایه ات بود که در حوالی ام سبز می شد
ﮔﻮﺯﻥ ﻫﺎ ، ﻣﻨﻈﺮﻩ ﯼ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺍﺕ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﻣﻦ ، ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺷﻠﯿﮏ
ﺩﺭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
بی آنکه از آغوشت/خطا روم
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡِ ﺣﺮﻑ .....
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥِ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ!!
۱.۱k
۰۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.