عقربه هااصحاب کهف بودند

ﺩﺭ ﺁﻥِ ﻣﻦ
ﺯﻣﺎﻥ ﺿﺮﻭﺭﺕِ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ
عقربه ها/اصحاب کهف بودند
دست های من اما ، به ﺳﺎﻥِ سگی که سیصد سال در گیسوان تو/خوابیده بود و جوان ماند
ﺩﺭ ﺁﻥِ ﺗﻮ
ﺣﻮﺍ ﺑﻪ ﺣﻮﺍ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﮐﻮﻩ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ
شانه هایت/شراب می داد و از لبت پیمانه می چکید
و جنگل/ابتدای سایه ات بود که در حوالی ام سبز می شد
ﮔﻮﺯﻥ ﻫﺎ ، ﻣﻨﻈﺮﻩ ﯼ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺍﺕ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﻣﻦ ، ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺷﻠﯿﮏ
ﺩﺭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
بی آنکه از آغوشت/خطا روم
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡِ ﺣﺮﻑ .....
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥِ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ!!
دیدگاه ها (۱)

.خندیدن به ضرب گلولهو استجاب دعای کشور همسایهدر بوسه هایی که...

ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط!خواندنی ها را سراسر خو...

دلم گرفته از اینکه نیستماز این همه خیابان که حرف های ناگفته ...

قاب عکسی مضحکم من در جوارت سنگدل غرق خاکم ،‌لال لالم در کنار...

ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﺩﺭﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺍﺳﺖ،ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ...

عاشقانه های شبنم

🍂ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ !ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط