قاب عکسی مضحکم من در جوارت سنگدل

قاب عکسی مضحکم من در جوارت سنگدل
غرق خاکم ،‌لال لالم در کنارت سنگدل

حال و روزم بوی بغضی پر تمنا می دهد
روز و شب آشفته ام من در حصارت سنگدل

شعرهایم بوی عشقی مندرس را می دهند
کهنه اند اما از عشقت پر حرارت سنگدل

نقش غم را در تنم بد خال کوبی کرده ای
عشق من یخ بسته دیگر با حقارت سنگدل

من که دنیا گرد خوبی بوده ام دنیای من
پس چرا خاکم نمودی با شرارت سنگدل

چون پرستویی فراری از زمستان ها شدم
کوچ من هم زور شد با هر هوارت سنگدل

زندگی دیگر نمی خواهم ، به گورم می روم
بی ادا کشتی مرا با هر فرارت سنگدل
دیدگاه ها (۱)

دلم گرفته از اینکه نیستماز این همه خیابان که حرف های ناگفته ...

ﺩﺭ ﺁﻥِ ﻣﻦﺯﻣﺎﻥ ﺿﺮﻭﺭﺕِ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖعقربه ها/اصحاب کهف بودنددست ...

اینجا همه در خوابند ، دیریست که دلگیرم اینگونه اگر باشد ، م...

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنمعشق اگر حق است ، این حق تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط