پارتچهارم

#پارت‌چهارم‌🎶🧷





مردی از پله ها پایین اومد! بهش میخورد ۳۰ رو داشته باشه!

شلوار سیاه رنگ و پیرهن سفیدی داشت ک ۳ دکمه بالایی پیرهنشو نبستع بود!

چشم و ابرو مشکی بود! پوست سبزه داشت!

ته ریش ک گذاشته بود جذابش کرده بود!

با صدای یکی از دخترا ب خودم اومدم: اوففف ارباب چ تیکه ایه!

تو دستش گردنبندایی بود ! ب طرفمون اومدو گف: رو اون روبان قرمز وایسید!

و ب اونطرف سالن اشاره کرد!

آخرین نفر صف من بودم و همچنان آروم آروم اشک میریختم!

از استرس درد کمرمو فراموش کرده بودم!

ارباب اشراف زاده یکی یکی گردنبند هارو دور گردن دخترا می انداخت! هرکدوم ی شماره بود! از ۱ تا ۳۰!

برای هر مرد ی زن!

از حالت تهوع داشتم میمیردم!

ب من ک رسید ایستاد! گردنبندی دیگ تو دست نداشت!

رو ب کنار دستیم گف: مگ قرار نبود ۳۰ نفر بیاین؟

دخترع: این تو راه سوار شد! یکم پیش فهمیده برا چی اومده اینجا!

پوزخندی زد! قدش خیلی بلند بود! ب زور از شونش بودم! یهو چونمو گرفت و سرمو بالا آورد و گف: پس زر زر کردنش بخاطر همینه!

چونمو از حصار دستش بیرون اوردم و ی قدم عقب رفتم!

ارباب: چن سالته؟

با صدایی ک از ته چاه میومد گفتم: ۱۹!

ارباب: اسمت؟

من: تمنا!

ارباب: تاحالا چنبار رابطه داشتی؟؟

یهو حرفای اون زنه یادم افتاد ک میگف: ایوللل بابا تو دختری! پس صد در صد انتخاب میشی!

از ترس جوابی ندادم!

ارباب: با توام!

من: نداشتم!

هیچی نگف و رو ب مردا گف: مزایدع رو شروع کنین!

هرکدوم ی قیمتی میگفتن و یکی یکی دخترا انتخاب میشدن!

یهو یکی مردا گف: برا دختر ۱۹ ساله ۳۰ میلیارد میدم!

ارباب: نمیدم! برا این یکی بهترشو دارم!

بعد رو ب من گف: برو تو یکی از اتاقای بالایی!
@Ekip_kera_sh
دیدگاه ها (۰)

#پارت‌پنجم‌🎶🧷من: ببین! بخدا من اشتباهی اومدم! تورو خدا ولم ک...

#پارت‌ششم‌🎶🧷من: برو بیرون! چیزی تنم نیس لطفا برو!لباس ک بردا...

#پارت‌سوم‌🎶🧷 زنه: دختره دیوونه ما داریم میریم شهر موکحم!شهری...

#پارت‌دوم‌🎶🧷لباسامو یکی یکی توش ریختم!از کمد طلاهامو برداشتم...

𝐼𝑀 𝑂𝑁 𝑌𝑂𝑈𝑅 𝑆𝐼𝐷𝐸 ︳𝑃𝐴𝑅𝑇 لبای جیمین لرزیدصبر کرد و ذهنش ی تصو...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط