پارتششم

#پارت‌ششم‌🎶🧷





من: برو بیرون! چیزی تنم نیس لطفا برو!

لباس ک برداشته بودم...
خودمو با اون پوشوندم!

ارباب: ب من دروغ گفتی دختره عوضی؟

من: اونا جای کتکه!

ارباب: کتک از کی؟

من: پدرم!

ارباب: ببین چ غلطایی میکردی ک همچین کتکی خوردی..!

من: فقط نخواستم ازدواج کنم!

ی تای ابروشو انداخت بالا و گف: برای چی؟

من: چون هنوز کوچیکم!

ارباب: بلند شو!

من: ن نمیشه!

یهو اربده کشید: گفتمممممم بلند شو!

با بغضی ک راه گلوم رو بسته بود بلند شدم!

محکم حولم رو گرفتع بود ک نیوفته!

اومد نزدیکم و یک دور اطرافم چرخید و گف: جا داره بگم باید ب این زخما عادت کنی!‌قرارع از این ب بعد زیاد زخم شی! البتع الان کمتر! یکم بزرگ شی بیشتر!

با ترسی ک کل وجودمو فراگرفته بود پرسیدم: ن لطفا! آخه چرا باید شما منو بزنید؟ من ک آسیبی ب شما نمیزنم!

ارباب: تو، تو آینده ن چندان دور برده ج*نسی من میشی!

با حیرت تو چشاش زل زدم!

هیچی تو اون چشای سیاه نفوذ پذیر معلوم نبود!

فقط سیاهی سیاهی سیاهی و سیاهی مطلق!

خشم و ابهتی ک داشت تنمو ب لرزع در میاورد!

همچنان خیره تو تاریکی چشاش بودم!

ارباب: و نکته ای ک باید بگم اینه ک... این شهر مال منه! از نقطه ب نقطه اش افرادم مراقبت میکنن! یهو فکر احمقانه ای مث فرار ب سرت نزنه چون تیر میخوری!

ی قدم جلو اومد و دستشو نوازش وار ب شونه هام کشید و گف: حیف پوست لطیفت نیس...

یهو وحشی شد و دستمو چنگ زد و ادامه داد: حیف نیس تیر بخوره؟؟؟

بزاغمو قورت دادم و سرمو پایین انداختم!

دستش داشت ب سمت حوله ام میرف ک داد زدم: هعی! هی هیچی نمیگم بهتون! من محکوم ب شما و این شهر لعنتی نیستم!

یهو خنده نفرت انگیزی کرد و گف: ی رازیو بهت بگم کوچولو؟
@Ekip_kera_sh
دیدگاه ها (۰)

#پارت‌هفتم‌🎶🧷با ترس نگاهش کردم! هم میترسیدم از حرفش و هم مشت...

#پارت‌هشتم‌ 🎶🧷با هرقدم صدای ناله ها بیشتر میشد!ب دری سیاه رن...

#پارت‌پنجم‌🎶🧷من: ببین! بخدا من اشتباهی اومدم! تورو خدا ولم ک...

#پارت‌چهارم‌🎶🧷 مردی از پله ها پایین اومد! بهش میخورد ۳۰ رو د...

(ویو فردا صبح)(ویو کوک)ساعت شش صبح بود بلند شدم دیدم ته جفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط