Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴⁹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
مویون دوست داشت جوری همسرش رو بغل کنه که هیچکس نتونه اونو ازش جدا کنه ...
عشق بین اون دوتا واقعا زیبا و قابل تحسین بود
_________________________________________________________
_خونه جیمین و بومی_
+یاع جیمینا دیدی جونگکوک و مویون چه قشنگ دارن صاحب یه بچه میشن ...
_چیه ؟ نکنه توهم دلت خواست ؟
*یومی به جیمین نزدیک تر شد ، سرش را گذاشت روی سینش و مثل گربه شرک مظلوم به پسر نگاه کرد ...
*کشیدن لپ یومی (باشه باشه من تسلیم ...
..........................................................................................
امروز تعطیل بود و پسرا به همراه پارتنراشون به طبیعت رفته بودن ...
تنها کسی که اونجا سینگل بود تهیونگ بود (الهییی بایسمم🥲)
دخترا روی یه تخته سنگ نشسته بودن در انتظار اینکه پسرا چادر رو نصب کنن ...
دخترکی کنار رودخونه نشسته بود ...موهای قهوه ایش با جهت باد هماهنگ بود ...چشمان درشت و گونه های پری داشت ...بینی کوچک اما لب های پفکی داشت
تهیونگ به زیبایی های اون دختر خیره شده بود ...
جونگکوک :هیونگ برو سر صحبتو باهاش باز کن ...
جین :نه برو ته صحبتو باهاش باز کن شاید سرش شلوغ باشه یاع یاع یاع
همگی به جک بی مزه جین خندیدن اما یونگی باحالت عاقل اندر سفی گفت :واییی جین یکم جدی باش ...
جین :جدی بودم خببب !
سویون (همسر هوسوک) :تهیونگا برو کنارش بشین انگاری چهرش ناراحته ...ازش بپرس چیشده و ازاین حرفا بزن ...
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴⁹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
مویون دوست داشت جوری همسرش رو بغل کنه که هیچکس نتونه اونو ازش جدا کنه ...
عشق بین اون دوتا واقعا زیبا و قابل تحسین بود
_________________________________________________________
_خونه جیمین و بومی_
+یاع جیمینا دیدی جونگکوک و مویون چه قشنگ دارن صاحب یه بچه میشن ...
_چیه ؟ نکنه توهم دلت خواست ؟
*یومی به جیمین نزدیک تر شد ، سرش را گذاشت روی سینش و مثل گربه شرک مظلوم به پسر نگاه کرد ...
*کشیدن لپ یومی (باشه باشه من تسلیم ...
..........................................................................................
امروز تعطیل بود و پسرا به همراه پارتنراشون به طبیعت رفته بودن ...
تنها کسی که اونجا سینگل بود تهیونگ بود (الهییی بایسمم🥲)
دخترا روی یه تخته سنگ نشسته بودن در انتظار اینکه پسرا چادر رو نصب کنن ...
دخترکی کنار رودخونه نشسته بود ...موهای قهوه ایش با جهت باد هماهنگ بود ...چشمان درشت و گونه های پری داشت ...بینی کوچک اما لب های پفکی داشت
تهیونگ به زیبایی های اون دختر خیره شده بود ...
جونگکوک :هیونگ برو سر صحبتو باهاش باز کن ...
جین :نه برو ته صحبتو باهاش باز کن شاید سرش شلوغ باشه یاع یاع یاع
همگی به جک بی مزه جین خندیدن اما یونگی باحالت عاقل اندر سفی گفت :واییی جین یکم جدی باش ...
جین :جدی بودم خببب !
سویون (همسر هوسوک) :تهیونگا برو کنارش بشین انگاری چهرش ناراحته ...ازش بپرس چیشده و ازاین حرفا بزن ...
۳.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.