که یه دفعه تهیونگ گفت:محکم بگیرش
که یه دفعه تهیونگ گفت:محکم بگیرش
محکم گرفتمش که تیرو کشید بیرون
ا.ت دیگه بیهوش شده بود از درد
زخمشو بست و راه افتادیم سمته عمارت
وقتی رسیدیم به بادیگاردا گفتم ببرنش به اتاقش و خودم رفتم سمته اتاقم
ا.ت:
با درده شدیدی بیدار شدم
با هر سرفه ای که میکردم بدنم درد میگرفت
به زور بلند شدم نشستم که دیدم یکی اروم درو باز کرد و اومد تو
یونا بود
اومد کنارم نشست گفت:چیکار کردی باخودت دیگه کم کم داشت گریش میگرفت که گفتم:اههه بسته بسته مگه بچه ای میخوای گریه کنی
میدونی از این لوس بازیا خوشم نمیاد
که سریع خودشو جمعو جور کرد
گفت:چطور شد که تیر خوردی؟
گفتم:امروز میخواستم...انتقامه چندسالمو بگیرم که نشد
ولی بلاخره اون عوضیو میکشم
یونا یا تعجب گفت:اخه...داری درباره کی حرف میزنی؟
گفتم: هیچی بیخیال
رئیس کجاست؟
گفت:توی اتاقشه
گفتم:هه اصلا اهمیت نمیده که داره یکی از بادیگارداشو از دست میده
یونا زد رو زخمم و گفت:خودشم زخمی شده
از درد به خودم جمع شدم که گفت:ای واییی ببخشید حواسم نبوددد
گفتم:مهم نیس
باید کمکم کنی لباس عوض کنم برم پیشه رئیس
گفت:نخیررر اصلا حتی فکرشم نکن که اینکارو بکنی
اصن میفهمی داری میمیری؟!کلی خون از دست دادی نباید راه بری
دستشو گرفتمو با حالته جدی گفتم:اگه الان نرم واسه معذرت خواهی بعد از اینکه حالم خوب شد به دستش کشته میشم! اینه قانونه مافیا!
بعدش به زور بلند شدم حاضر شدم(لباسشو تو پسته بعدی میذارم)
یونا دستمو گرفته بود گفتم:خودم میرم تو برو بهتره پیشه من نباشی
رفت به زور رفتم سمته اتاقش
یه نفسه عمیق کشیدم و خودمو واسه شکنجه و دادو فریاد شنیدن آماده کردم
در زدم که گفت:بیا تو
دوستان چون زیاد جا نمیشد ادامشو تو پارته بعد میذارم براتون
لایکو کامنتو فالو یادتون نرههه💙🫂
محکم گرفتمش که تیرو کشید بیرون
ا.ت دیگه بیهوش شده بود از درد
زخمشو بست و راه افتادیم سمته عمارت
وقتی رسیدیم به بادیگاردا گفتم ببرنش به اتاقش و خودم رفتم سمته اتاقم
ا.ت:
با درده شدیدی بیدار شدم
با هر سرفه ای که میکردم بدنم درد میگرفت
به زور بلند شدم نشستم که دیدم یکی اروم درو باز کرد و اومد تو
یونا بود
اومد کنارم نشست گفت:چیکار کردی باخودت دیگه کم کم داشت گریش میگرفت که گفتم:اههه بسته بسته مگه بچه ای میخوای گریه کنی
میدونی از این لوس بازیا خوشم نمیاد
که سریع خودشو جمعو جور کرد
گفت:چطور شد که تیر خوردی؟
گفتم:امروز میخواستم...انتقامه چندسالمو بگیرم که نشد
ولی بلاخره اون عوضیو میکشم
یونا یا تعجب گفت:اخه...داری درباره کی حرف میزنی؟
گفتم: هیچی بیخیال
رئیس کجاست؟
گفت:توی اتاقشه
گفتم:هه اصلا اهمیت نمیده که داره یکی از بادیگارداشو از دست میده
یونا زد رو زخمم و گفت:خودشم زخمی شده
از درد به خودم جمع شدم که گفت:ای واییی ببخشید حواسم نبوددد
گفتم:مهم نیس
باید کمکم کنی لباس عوض کنم برم پیشه رئیس
گفت:نخیررر اصلا حتی فکرشم نکن که اینکارو بکنی
اصن میفهمی داری میمیری؟!کلی خون از دست دادی نباید راه بری
دستشو گرفتمو با حالته جدی گفتم:اگه الان نرم واسه معذرت خواهی بعد از اینکه حالم خوب شد به دستش کشته میشم! اینه قانونه مافیا!
بعدش به زور بلند شدم حاضر شدم(لباسشو تو پسته بعدی میذارم)
یونا دستمو گرفته بود گفتم:خودم میرم تو برو بهتره پیشه من نباشی
رفت به زور رفتم سمته اتاقش
یه نفسه عمیق کشیدم و خودمو واسه شکنجه و دادو فریاد شنیدن آماده کردم
در زدم که گفت:بیا تو
دوستان چون زیاد جا نمیشد ادامشو تو پارته بعد میذارم براتون
لایکو کامنتو فالو یادتون نرههه💙🫂
۱.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.