پارت 8
پارت 8
ارباب من
سوجین و کارکن عا اومدن با سوجین مشغول حرف زدن بودم که مشتریمون اومد و از دیدنش دهنم باز مونده بود...
یه پسر جوون بلند قد با جندتا پسر جوون دیگه وارد رستوران شدن و آقای پارک بهشون سلام کرد و جلوشون خم شد
یوری:وااااو...این دیگه کیه
سوجین: یعنی واقعا نمیدونی؟
یوری: نه نمیدونم بدو بگو کیه
سوجین : اون صاحب این رستورانه تا جایی که میدونم یه عمارت بزرگ داره و همه ارباب جونگ سو صداش میزنن کسی جرات نمیکنه از دستوراتش سرپیچی کنه قبلا یه پسر تنها بود ولی نمیدونم یهو چیشد و به این مرد تبدیل شد
یوری:هه حالا مگه کیه..یه عمارت داره همه ارباب صداش میرنن یعنی خیلی شخص بزرگیه؟
سوجین:اینجوری میگن
یوری: اینجوری راجبش حرف میزنن اون هم باورش شده مثلا بزرگه...خیلی بچه میزنه...بهتره بریم سرکارمون
رفتم و ظرفارو خشک کردم و مغزم درگیر پسره بود که معروفه؟شغلش چیه؟ ذهنم درگیر بود که...
آقای پارک: این سفارشات مشتریمون هست اینارو درست کنید و بزارید و بعد غذای ویژه رو ببرید
کارکن ها:چشم آقای پارک
هممون باز مشغول درست کردن شدیم بعد از نیم ساعت غذاها درست شدن و برای اون پسرا بردیم ذهنم خیلی زیاد درگیرش بود ساعت حدودا 5 بعد از ظهر بود غذاهارو خوردن و میخواستم ظرف هارو بشورم
سوجین:تو برو غذای ویژه رو اماده کن من میشورم
یوری: باشه مرسی
رفتم غذای ویژه رو درست کردم و خوب تزئینش کردم و آماده بود غذارو دادم که ببرن بیرون
مطمئن بودم خوب درستش کردم چون دیشب حسابی تمرین کرده بودم نشستم تا یکم استراحت کنم که...
اقای پارک وارد آشپزخونه شد*
آقای پارک: اونا میخوان آشپز غذای ویژه رو ببینن
یوری:
با حرف آقای پارک قلبم اومد تو دهنم
یعنی بد بود؟ داشتم سکته میکردم
آقای پارک:.....
یکم خماری😁
امشب پارت میزارم
ارباب من
سوجین و کارکن عا اومدن با سوجین مشغول حرف زدن بودم که مشتریمون اومد و از دیدنش دهنم باز مونده بود...
یه پسر جوون بلند قد با جندتا پسر جوون دیگه وارد رستوران شدن و آقای پارک بهشون سلام کرد و جلوشون خم شد
یوری:وااااو...این دیگه کیه
سوجین: یعنی واقعا نمیدونی؟
یوری: نه نمیدونم بدو بگو کیه
سوجین : اون صاحب این رستورانه تا جایی که میدونم یه عمارت بزرگ داره و همه ارباب جونگ سو صداش میزنن کسی جرات نمیکنه از دستوراتش سرپیچی کنه قبلا یه پسر تنها بود ولی نمیدونم یهو چیشد و به این مرد تبدیل شد
یوری:هه حالا مگه کیه..یه عمارت داره همه ارباب صداش میرنن یعنی خیلی شخص بزرگیه؟
سوجین:اینجوری میگن
یوری: اینجوری راجبش حرف میزنن اون هم باورش شده مثلا بزرگه...خیلی بچه میزنه...بهتره بریم سرکارمون
رفتم و ظرفارو خشک کردم و مغزم درگیر پسره بود که معروفه؟شغلش چیه؟ ذهنم درگیر بود که...
آقای پارک: این سفارشات مشتریمون هست اینارو درست کنید و بزارید و بعد غذای ویژه رو ببرید
کارکن ها:چشم آقای پارک
هممون باز مشغول درست کردن شدیم بعد از نیم ساعت غذاها درست شدن و برای اون پسرا بردیم ذهنم خیلی زیاد درگیرش بود ساعت حدودا 5 بعد از ظهر بود غذاهارو خوردن و میخواستم ظرف هارو بشورم
سوجین:تو برو غذای ویژه رو اماده کن من میشورم
یوری: باشه مرسی
رفتم غذای ویژه رو درست کردم و خوب تزئینش کردم و آماده بود غذارو دادم که ببرن بیرون
مطمئن بودم خوب درستش کردم چون دیشب حسابی تمرین کرده بودم نشستم تا یکم استراحت کنم که...
اقای پارک وارد آشپزخونه شد*
آقای پارک: اونا میخوان آشپز غذای ویژه رو ببینن
یوری:
با حرف آقای پارک قلبم اومد تو دهنم
یعنی بد بود؟ داشتم سکته میکردم
آقای پارک:.....
یکم خماری😁
امشب پارت میزارم
۲.۸k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.