عروسک خانوم من
p4۵
کوک: چرا دختر؟
ا.ت: خب الان خوبم
کوک: نمیخوای پیشت بمونم(چشمک)
ا.ت: تو فک میکنی میخوام ولی پسر جون خفه شو
کوک ویو
وقت شیطونیه...تیشرتمو در اوردم که حس نا امنی بهش دست داد...نمیخواستم ناراحتش کنم اما امشب اگه تو بغلم نموند به گاش میدم
کوک لب_شو دندون گرفت و دستشو کرد تو موهاش و یه چشمک ریزم زد و کامل رو ا.ت خی_مه زد
کوک: اگه نزاری کنارت بخوابم...این لباس حریری تو تنت پاره میکنم
ا.ت: تو روزا باهام بدی شبا اینقدر رام؟
کوک: آها فهمیدم چی میخوای...روزا هم اینکار رو بکنم؟
ا.ت: ایشششش خرگوش وحشی
کوک خنده ای کرد و مثل عادت همیشهههههه دوستیشون کوک افتاد رو ا.ت جفتشون به خواب رفتن هرچند کوک فک میکرد اثر پودر تا فردا هست اما از صحبت امشب لذ_تو برد
ویو صبح
ویو امیلیا
با دلدرد از خواب بلند شدم و خودمو لخت تو اتاق دیدم...سریع تمام لباسامو پوشیدم و با یاد آوری دیشب گرمای لپام رو حس کردم....رفتم دستشویی توی اتاق و صورتمو شستم و برا اینکه معلوم نباشه ماسک صورت گذاشتم و رفتم تو حال و تهیونگ رو دیدم که رو به تلویزیون با یه شلوارک نشسته و هلو میخوره
امیلیا: سلام(اروم)
تهیونگ: سلام صبح بخیر
امیلیا: صبح تو هم بخیر(اروم)
ته ویو
وات چرا اینکار میکنه...آه شت...دیشب
تهیونگ: به به چه ماسک قشنگی
امیلیا: مرسی...عام صبحانه میخوای؟(اروم)
ته: چرا که(ریزخنده)
امیلیا به سمت اشپزخونه رفت و وسایلو آورد بیرون موقع خورد کردن گوجه احساس فرو رفتن تو آغوش لختی رو کرد
امیلیا: جیغ
ته: چیه!!دستت زخم شد؟
امیلیا: خ..خب...نه..نه..ب..برو کنار
تهیونگ: چرا لکنت گرفتی خوبی؟
امیلیا: ارههههه
تهیونگ لبخندی زد..فهمید که امیلیا ترجیح میداد دستش زخم شه تا اینکه اینجوری بغلش کنی...امیلیا رو سمت خودش چرخوند
ته: بهم نگاه کن
امیلیا: نمیخوام
تهیونگ خم شد و حمله ور شد بسمت لب_ای امیلیا و به محکم بو_سیدنش و به زور کاری کرد که امیلیا به بدنش دست بزنه و دوباره بغلش کرد بعد از چند دقیقه ولش کرد
ته: اگه فک کردی اون ماسک میتونه قرمزی رو پنهون کنه باید سخت در اشتباهی...ههههه...اون گوجه ها جلو رنگت کم میارن(سر امیلیا رو بوسید و رفت نشست تو حال)
امیلیا ویو
دلم میخواد جغ بزنممممم...ا.ت کجایییی
.....
ویو کوک
با حس تاچهای ریز بلند شدم
ا.ت: عام بیدار شدی؟
کوک: اهوم...چیکار میکنی؟
ا.ت: میخواستم پتو روتو درست کنم
کوک خنده خرگوشیای کرد و همونجور با چشمای نیم باز دستاش رو باز کرد
کوک: عوضش بیا بغلم
ا.ت: مگه مغز خر خوردم؟میگیری میفشاریم
کوک: (خنده)نمیگی ددی ناراحت میشه؟
ا.ت: چی میگی سر صبحی زده به سرت
کوک: میخوام باهات مهربونم باشم شکایت نکنی
ا.ت: این مدلیشو لازم نکرده
کوک: پس کدوم مدل(شیطون)
ا.ت از حرص پتو رو کامل از روش زد کنار و نشست رو دل کوک و ...
😈😈😈
کوک: چرا دختر؟
ا.ت: خب الان خوبم
کوک: نمیخوای پیشت بمونم(چشمک)
ا.ت: تو فک میکنی میخوام ولی پسر جون خفه شو
کوک ویو
وقت شیطونیه...تیشرتمو در اوردم که حس نا امنی بهش دست داد...نمیخواستم ناراحتش کنم اما امشب اگه تو بغلم نموند به گاش میدم
کوک لب_شو دندون گرفت و دستشو کرد تو موهاش و یه چشمک ریزم زد و کامل رو ا.ت خی_مه زد
کوک: اگه نزاری کنارت بخوابم...این لباس حریری تو تنت پاره میکنم
ا.ت: تو روزا باهام بدی شبا اینقدر رام؟
کوک: آها فهمیدم چی میخوای...روزا هم اینکار رو بکنم؟
ا.ت: ایشششش خرگوش وحشی
کوک خنده ای کرد و مثل عادت همیشهههههه دوستیشون کوک افتاد رو ا.ت جفتشون به خواب رفتن هرچند کوک فک میکرد اثر پودر تا فردا هست اما از صحبت امشب لذ_تو برد
ویو صبح
ویو امیلیا
با دلدرد از خواب بلند شدم و خودمو لخت تو اتاق دیدم...سریع تمام لباسامو پوشیدم و با یاد آوری دیشب گرمای لپام رو حس کردم....رفتم دستشویی توی اتاق و صورتمو شستم و برا اینکه معلوم نباشه ماسک صورت گذاشتم و رفتم تو حال و تهیونگ رو دیدم که رو به تلویزیون با یه شلوارک نشسته و هلو میخوره
امیلیا: سلام(اروم)
تهیونگ: سلام صبح بخیر
امیلیا: صبح تو هم بخیر(اروم)
ته ویو
وات چرا اینکار میکنه...آه شت...دیشب
تهیونگ: به به چه ماسک قشنگی
امیلیا: مرسی...عام صبحانه میخوای؟(اروم)
ته: چرا که(ریزخنده)
امیلیا به سمت اشپزخونه رفت و وسایلو آورد بیرون موقع خورد کردن گوجه احساس فرو رفتن تو آغوش لختی رو کرد
امیلیا: جیغ
ته: چیه!!دستت زخم شد؟
امیلیا: خ..خب...نه..نه..ب..برو کنار
تهیونگ: چرا لکنت گرفتی خوبی؟
امیلیا: ارههههه
تهیونگ لبخندی زد..فهمید که امیلیا ترجیح میداد دستش زخم شه تا اینکه اینجوری بغلش کنی...امیلیا رو سمت خودش چرخوند
ته: بهم نگاه کن
امیلیا: نمیخوام
تهیونگ خم شد و حمله ور شد بسمت لب_ای امیلیا و به محکم بو_سیدنش و به زور کاری کرد که امیلیا به بدنش دست بزنه و دوباره بغلش کرد بعد از چند دقیقه ولش کرد
ته: اگه فک کردی اون ماسک میتونه قرمزی رو پنهون کنه باید سخت در اشتباهی...ههههه...اون گوجه ها جلو رنگت کم میارن(سر امیلیا رو بوسید و رفت نشست تو حال)
امیلیا ویو
دلم میخواد جغ بزنممممم...ا.ت کجایییی
.....
ویو کوک
با حس تاچهای ریز بلند شدم
ا.ت: عام بیدار شدی؟
کوک: اهوم...چیکار میکنی؟
ا.ت: میخواستم پتو روتو درست کنم
کوک خنده خرگوشیای کرد و همونجور با چشمای نیم باز دستاش رو باز کرد
کوک: عوضش بیا بغلم
ا.ت: مگه مغز خر خوردم؟میگیری میفشاریم
کوک: (خنده)نمیگی ددی ناراحت میشه؟
ا.ت: چی میگی سر صبحی زده به سرت
کوک: میخوام باهات مهربونم باشم شکایت نکنی
ا.ت: این مدلیشو لازم نکرده
کوک: پس کدوم مدل(شیطون)
ا.ت از حرص پتو رو کامل از روش زد کنار و نشست رو دل کوک و ...
😈😈😈
۵.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.