سیاه و سفید pt۶
سیاه و سفید pt۶
دو ماهی گذشت و آت بیشتر اوقات تو اتاقش بود غذا بزورمیخورد ولی بعدش بالا میآورد پس کوک هم زیاد بهش کاری نداشت .
دیگه کاری با اون تیغا نداشت ولی جای زخم های قبلی هنوز بود.
امروز هم کوک رفته بود سرکار آت تو خونه تنها بود دیگه عادت کرده بود .وقتی کوک اومد خونه یه دختر هم همراش اومد و رفتن تو اتاق کوک بعد از پنج مین اومدن بیرون و اون دختره اعصبانی و ناراحت از خونه رفت و آت همه ی اینارو دیده بود
امروز هم کوک کاری به آت نداشت و گذشت
فردا وقتی کوک رفت سرکار ساعت 3 بود یه ساعت بعد جیمین اومد خونه پیش آت
~سلام بهتری
+اره خوبم
~ات میایی بریم بیرون امروز تولد خواهرمه میخوام براش لباس بگیرم کمکم میکنی
+خب راستش زیاد حوصله ندارم
~لطفا زیاد وقتتو نمیگیرم
+اوکی برین
آت رفت حاضر شد و اومد سوار ماشین شدن و رفتن و جیمین با کمک آن کادو برای خواهرش گرفت تقریبا ساعت 6 بود چون جایی که رفتن دور بود
~ات من گشنمه یه چیزی بخوریم
+باشه
رفتن به رستوران که از عمارت کوک 2ساعت فاصله داشت یه چیزی سفارش دادن و آت برای اولین بار غذا خورد و بالا نمیآورد
+بریم
~اره برم حساب کنم بریم
جیمین غذارو حساب کرد و رفتن به سمت خونه تو راه یهو جیمین نگه داشت و پیاده شد و آت هم تعجب کرد وقتی برگشت یه جعبه به آت داد
~مرسی که امروز با اینکه حالت خوب نبود باهام اومدی
+نیازی نبود ممنون
جیمین برای آت یه کیف گرفته بود آت تشکر کرد و رفتن به سمت عمارت کوک
وقتی رسیدن تقریبا ساعت 10 بود
جیمین آت و تا داخل خونه برد کوک خونه بود به کوک هم سلام کرد و بعدشم رفت
که یهو کوک...
شرط 1۵ لایک ❤️
دو ماهی گذشت و آت بیشتر اوقات تو اتاقش بود غذا بزورمیخورد ولی بعدش بالا میآورد پس کوک هم زیاد بهش کاری نداشت .
دیگه کاری با اون تیغا نداشت ولی جای زخم های قبلی هنوز بود.
امروز هم کوک رفته بود سرکار آت تو خونه تنها بود دیگه عادت کرده بود .وقتی کوک اومد خونه یه دختر هم همراش اومد و رفتن تو اتاق کوک بعد از پنج مین اومدن بیرون و اون دختره اعصبانی و ناراحت از خونه رفت و آت همه ی اینارو دیده بود
امروز هم کوک کاری به آت نداشت و گذشت
فردا وقتی کوک رفت سرکار ساعت 3 بود یه ساعت بعد جیمین اومد خونه پیش آت
~سلام بهتری
+اره خوبم
~ات میایی بریم بیرون امروز تولد خواهرمه میخوام براش لباس بگیرم کمکم میکنی
+خب راستش زیاد حوصله ندارم
~لطفا زیاد وقتتو نمیگیرم
+اوکی برین
آت رفت حاضر شد و اومد سوار ماشین شدن و رفتن و جیمین با کمک آن کادو برای خواهرش گرفت تقریبا ساعت 6 بود چون جایی که رفتن دور بود
~ات من گشنمه یه چیزی بخوریم
+باشه
رفتن به رستوران که از عمارت کوک 2ساعت فاصله داشت یه چیزی سفارش دادن و آت برای اولین بار غذا خورد و بالا نمیآورد
+بریم
~اره برم حساب کنم بریم
جیمین غذارو حساب کرد و رفتن به سمت خونه تو راه یهو جیمین نگه داشت و پیاده شد و آت هم تعجب کرد وقتی برگشت یه جعبه به آت داد
~مرسی که امروز با اینکه حالت خوب نبود باهام اومدی
+نیازی نبود ممنون
جیمین برای آت یه کیف گرفته بود آت تشکر کرد و رفتن به سمت عمارت کوک
وقتی رسیدن تقریبا ساعت 10 بود
جیمین آت و تا داخل خونه برد کوک خونه بود به کوک هم سلام کرد و بعدشم رفت
که یهو کوک...
شرط 1۵ لایک ❤️
۸.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.