دلهره
# دلهره
part 23
همه ی اینا رو پیش بینی کرده بودم برای همین قبل از اینکه وارد اون عمارت شم وسایل های لازم رو با خودم اوردم البته اون زن پیر هم خیلی کمکم کرد
گفت تنها چیزی که مانع اون میشه فلز
انرژی فلزات به اون اجازه نزدیک شدن بهش رو نمیده
ببرای همین بود یه خنجر کوچیک بر داشتم .......
تو مدت زمانی که دستم بسته شده بود
هر جور شده بود دستمو باز کردم صندلی رو محکم سمتش پرت کردن و با تمام سرعتم از اونجا خارج شدم
فعلا وقت نداشتم باید هر چه زودتر اون پسره رو پیدا کنم و باهاش موضوع رو در میون بزارم الا تنها کسی که میتونه کمکم کنه اونه چون یه پای خودشم لنگه
اما مشکل اینجاست کجا میتونم پیداش کنم
فکر کنم میتونم توی اون دانشگاهی که جینا میره پیداش کنم
چون اونروز داشت درباره ش حرف میزد حتما اونجا یه خبری شده بوده
با تمام سرعت به سمت اون دانشگاه رفتم
تقریبا سر پنج شیش دقیقه رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم
خواستم وارد شم که نگهبانا جلوم سبز شدن
_ یادم نمیاد قبلا تو رو دیده باشم کارت داشجوییتو بده ببینم
نوئل : من دانشجوی اینجا نیستم با یکی توی این دانشگاه کار دارم باید فورا ببینمش
_ اسمش چیه و سال چندمه
نوئل : چه گیری کردما من هیچ شناختی ازش ندارم حتی اسمشم نمیدونم فقط چهرشو میشناسم لطفا باید ببینمش
فقط چند دقیقه بزارید برم تو
_ ما اجازه ی همچین کاری نداریم باید بیرون منتظر بمونید
نوئل : اما ..
ویو تهیونگ
کلاس تموم شده بود حالم زیاد خوب نبود نمیدونم چرا مدام سر گیچه داشتم
برای همین تصمیم گرفتم امروز کلاس اخری رو کنسل کنم
داشتم به سمت پارکینگ میرفتم که چهره ی اشنایی به چشمم خوردم همون دختره اون روزی بود
اون اینجا چیکار میکنه
برای چی اومده اینجا شاید دانشجوی جدیده اما الا که دانشجوی انتقالی دیگه قبول نمیکنن.
خواستم برم پیشش
نمیدونم چرا یه چیزی همش سعی داشت منو به سمت اون بکشونه
اما نه چرا باید برم من که دلیلی ندارم
خواستم راه هم رو ادامه بدم که صداش متوقفم کرد
نوئل : صبر کن کجا میری
یعنی اون با من چیکار داشت اصلا چرا اون قدر بهم ریخته به نظر میومد
نگهبانا با دیدن من در ورودی رو باز کردن تا اون دختر بیاد تو
نوئل : نمیدونم دقیقا داری کجا میری ولی فعلا من باهات کار مهم تری دارم بهونه نیار چون این بستگی به جون هر دوتامون داره
تهیونگ : متوجه نمیشم داری از چی حرف میزنی
نوئل : بیای میفهمی
part 23
همه ی اینا رو پیش بینی کرده بودم برای همین قبل از اینکه وارد اون عمارت شم وسایل های لازم رو با خودم اوردم البته اون زن پیر هم خیلی کمکم کرد
گفت تنها چیزی که مانع اون میشه فلز
انرژی فلزات به اون اجازه نزدیک شدن بهش رو نمیده
ببرای همین بود یه خنجر کوچیک بر داشتم .......
تو مدت زمانی که دستم بسته شده بود
هر جور شده بود دستمو باز کردم صندلی رو محکم سمتش پرت کردن و با تمام سرعتم از اونجا خارج شدم
فعلا وقت نداشتم باید هر چه زودتر اون پسره رو پیدا کنم و باهاش موضوع رو در میون بزارم الا تنها کسی که میتونه کمکم کنه اونه چون یه پای خودشم لنگه
اما مشکل اینجاست کجا میتونم پیداش کنم
فکر کنم میتونم توی اون دانشگاهی که جینا میره پیداش کنم
چون اونروز داشت درباره ش حرف میزد حتما اونجا یه خبری شده بوده
با تمام سرعت به سمت اون دانشگاه رفتم
تقریبا سر پنج شیش دقیقه رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم
خواستم وارد شم که نگهبانا جلوم سبز شدن
_ یادم نمیاد قبلا تو رو دیده باشم کارت داشجوییتو بده ببینم
نوئل : من دانشجوی اینجا نیستم با یکی توی این دانشگاه کار دارم باید فورا ببینمش
_ اسمش چیه و سال چندمه
نوئل : چه گیری کردما من هیچ شناختی ازش ندارم حتی اسمشم نمیدونم فقط چهرشو میشناسم لطفا باید ببینمش
فقط چند دقیقه بزارید برم تو
_ ما اجازه ی همچین کاری نداریم باید بیرون منتظر بمونید
نوئل : اما ..
ویو تهیونگ
کلاس تموم شده بود حالم زیاد خوب نبود نمیدونم چرا مدام سر گیچه داشتم
برای همین تصمیم گرفتم امروز کلاس اخری رو کنسل کنم
داشتم به سمت پارکینگ میرفتم که چهره ی اشنایی به چشمم خوردم همون دختره اون روزی بود
اون اینجا چیکار میکنه
برای چی اومده اینجا شاید دانشجوی جدیده اما الا که دانشجوی انتقالی دیگه قبول نمیکنن.
خواستم برم پیشش
نمیدونم چرا یه چیزی همش سعی داشت منو به سمت اون بکشونه
اما نه چرا باید برم من که دلیلی ندارم
خواستم راه هم رو ادامه بدم که صداش متوقفم کرد
نوئل : صبر کن کجا میری
یعنی اون با من چیکار داشت اصلا چرا اون قدر بهم ریخته به نظر میومد
نگهبانا با دیدن من در ورودی رو باز کردن تا اون دختر بیاد تو
نوئل : نمیدونم دقیقا داری کجا میری ولی فعلا من باهات کار مهم تری دارم بهونه نیار چون این بستگی به جون هر دوتامون داره
تهیونگ : متوجه نمیشم داری از چی حرف میزنی
نوئل : بیای میفهمی
۶.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.